اعقاب و بازمانگان حضرت عباس عليه السلام

IMAGE

Monday, 02 June 2014 آنچه همگى تاريخ نگاران بدان تصريح كرده و اتفاق نظر دارند، اين است كه نسل حضرت عباس(ع) از  طريق فرزند او عبيدالله گسترش يافته است. او در هنگام حركت امام حسين(ع) از مدينه به سوى كربلا در سنين كودكى بود ولى بعدها مردى دانشمند و فرزانه در دين و از فرهيختگان دوره خود گرديد. او با سه زن...

عباس بن على«علیه السلام»

IMAGE

Monday, 02 June 2014   فرزند امير المؤمنين،برادر سيد الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين«ع»در روز عاشورا .عباس در لغت،به معناى شير بيشه،شيرى كه شيران از او بگريزند است.(1)مادرش«فاطمه كلابيه»بود كه بعدها با كنيه«ام البنين»شهرت يافت.على«ع»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج...

ماه بني هاشم

IMAGE

Monday, 02 June 2014      قمر بني هاشم پس از امام حسين (عليه السلام) اثرگذارترين شهيد واقعه عاشورا است. با اين حال، در آثار مکتوب درباره محرم 61 هـ.ق اطلاعات دقيقي از زندگي ايشان موجود نيست. در اين نوشتار، نخست فرزندان آن حضرت از منابع گوناگون معرفي شده اند که شامل عبيدالله بن عباس، حسن بن عبدالله و...

ولادت حضرت ابوالفضل عليه السلام

IMAGE

Saturday, 31 May 2014   حضرت ابوالفضل العباس نخستين فرزند از ازدواج حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) و حضرت ام البنين بود ايشان در روز چهارم شعبان سال 26 هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند.ماجراى ازدواج حضرت على(عليه السلام) با حضرت ام البنينقضيه ازدواج مادر مكرمه اش حضرت ام البنين با حضرت على(عليه...

کرامات حضرت عباس (عليه السلام)

IMAGE

Monday, 02 June 2014 با کارواني بزرگ از يزد عازم کربلا بوديم. در راه به جاده اي کوهستاني رسيديم. بايد از گردنه اي صعب العبور مي گذشتيم. نزديک غروب در کاروانسرايي توقّف کرديم. شترها مشغول استراحت شدند. هر خانواده در يکي از حجره ها و اتاق ها جا گرفت. در حال جا به جا کردن اثاثيه بودم که زنم گفت:ــ آقا...

اعقاب و بازمانگان حضرت عباس عليه السلام


آنچه همگى تاريخ نگاران بدان تصريح كرده و اتفاق نظر دارند، اين است كه نسل حضرت عباس(ع) از  طريق فرزند او عبيدالله گسترش يافته است. او در هنگام حركت امام حسين(ع) از مدينه به سوى كربلا در سنين كودكى بود ولى بعدها مردى دانشمند و فرزانه در دين و از فرهيختگان دوره خود گرديد. او با سه زن از زنان پاكدامن و فهيم مدينه به نام هاى رقيه دختر امام مجتبي(ع)، دختر معبد عبدالله تن عباس و دختر مسور بن مخزمه زبيرى ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد كه نسل او نيز از طريق حسن، گسترش يافت.
از اين رو، بايد حسن بن عبيدالله بن عباس(ع) را سرشاخه اصلى نوادگان حضرت عباس(ع) برشمرد. لذا به معرفى و بررسى زندگانى نوادگان حضرت عباس(ع) از نسل حسن بن عبيدالله بن عباس(ع) مى پردازيم.
فرزندان حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام
حسن بن عبيدالله 67 سال عمر نمودو صاحب پنج فرزند به نام هاى عباس، عبيدالله، ابراهيم، فضل و حمزه گرديد. شايد اين تيره از نسل حضرت عباس(ع) بلند آوازه ترين طايفه از تبار آن حضرت باشد كه به شرح كوتاهى از سرگذشت آنان پرداخته مى شود.
1- عباس بن الحسن
فردى شجاع و صريح بود به گونه اى كه نوشته اند كسى از بنى هاشم در جرأت و صراحت لهجه مانند او وجود نداشت. وى در ايام خلافت هارون الرشيد به بغداد آمد. هارون الرشيد به خاطر فضل، ادب و شجاعت او همواره او را به كنيه مى خواند.
او به اندازه اى شيوا شعر مى سرود كه او را برترين شاعر از فرزندان امام علي(ع) مى دانستند. او ده فرزند داشت، كه از جمله آنان عبدالله بن العباس است. مأمون پس از درگذشت او گفت: «بعد از تو اى فرزند عباس! همه مردم مساوى شدند (تو با ديگران تفاوت داشتي).» مأمون جناره او را پياده تشييع نمود و شيخ بن شيخ خواندش.
محمد بن حمزه از ديگر نوادگان اوست كه به جوانمردى و بخشش، مشهور بود و به نزديكان خود بسيار رسيدگى نمود.نيكى او شامل حال همه مى شد و بخششى گسترده داشت، در طبريه اردن، اموال بسيار داشته و داراى اراضى زيادى بود. طغج بن جفّ فرغانى بر او حسادت كرد و سپاهى براى چپاول اموال او فرستاد. و يد رنتيجه اين درگيرى در باغ خود، در سال 287 ق. به قتل رسيد و شاعران د رسوگ او قصيده ها گفتند. از اين رو، به فرزندان و نوادگان او بنو الشّهيد گفته مى شود.
2- عبيدالله بن الحسن
درباره اش گفته اند: مردى به سان او پرهيبت و شكوه ديده نشده بود. وى امارت حرمين شريفين مكه و مدينه را بر عهده داشت و امر قضاوت در اين دو شهر نيز بر عهده او بود. مأمون، او را در سال 204 ق. به سرپرستى امو رحجاج بيت الله الحرام منصوب كرد و در دوران مأمون نيز از دنيا رفت. به تازماندگان و نوادگان او كه در سرزمين دمياط بودند، بنى هارون و به دسته اى از آنان كه در فساى امروزى بودند،‌بنى هدهد مى گفتند. گروهى از احفاد و دودمان او نيز در يمن سكنا گزيدند. عبيدالله بن الحسن داراى 11 فرزند شد.از جمله آنان قاسم بن عبيدالله بود كه پست جد خويش (امارت و قضاوت در حرمين شريفين) را عهده دار گرديد. او از نزديكان امام حسن عسكري(ع) هم بود.
3- ابراهيم بن الحسن
معروف به جردقة و در شمار پارسايان و اديبان زمان خود بود. وى صاحب نوزده فرزند گرديد و در سال 264 ق. درگذشت. از فرزندان او على بن ابراهيم جردقه، فردى سخاوتمند و والا مقام بوده است. نوه او عبدالله بن على به بغداد آمد و سپس به مصر رفت و در آن جا به بيان حديث پرداخت و كتابى به نام جعفرية نگاشت كه حاوى مطالب عالى در فقه شيعه بود. او در رجب سال 312 ق. وفات يافت.
4- فضل بن الحسن
او مردى دانشمند، سخنور، شجاع و مورد بزرگداشت خلفاى وقت خود و معروف به ابن الهاشميه بود. از او سه فرزند به نام هاى جعفر، عباس الاكبر و محمد به جاى ماند كه آنان نيز داراى جايگاهى ويژه نزد مردم بودند و هر يك، داراى فرزندانى بزرگوار چون خود بودند.از جمله آنان فضل بن محمد است كه مردى سخن دان و شاعر بود كه بازماندگان او د رقم و طبرستان پراكنده هستند. او اشعار زيادى در مدح دلاورى جد خود، حضرت عباس(ع) در كربلا سروده است.
5-حمزه بن الحسن
او بسيار شبيه به امام علي(ع) بود و در روزگار مأمون عباسى مى زيست. از آن جا كه عباسيان خود را از نوادگان عباس (عموى پيامبر صلى الله عليه و آله) مى دانستند، اين موضوع را در بسيارى مواقع، دستاويزى براى توجيه اعمال قرار مى دادند. مأمون بدين منظور، نامه اى با دست خط خود براى حمزه نوشت و در ضمن آن بيان داشت: « به حمزه بن الحسن هزار در هم به جهت شباهت وافرش به امير المؤمنان علي(ع) بخشيده شود». او با زينب از نوادگان عبدالله بن جعفر ازدواج نمود. مردم او را زينبى مى خواندند؛ زيرا او با زينب(ع) دختر امير مؤمنان(ع) نسبت داشت. از نوادگان حمزه بن الحسن مى توان شاعرى بلند آوازه به نام محمد بن على را نام برد كه در بصره مى زيست و احاديثى را هم از امام رضا(ع) و رخى ديگر از امامان روايت كرده است.
از جمله بستگان حمزه بن الحسن، مى توان به برادرزاده اش كه هم نام اوست، اشاره كرد. هم اكنون مقبره او در شهر حلّه است و داراى گنبد و بارگاه با شكوهى مى باشد.
نوشته اند: مدر امام زمان (عج) مدتى در خانه او مهمان بوده است. او را نيز از راويان احاديث آل محمد (ص) و فردى درستكار و محترم و مورد اطمينان ذكر كرده اند. از فرزندان او قاسم بن حمزه مى باشد كه از دانشمندان و فقيهان زمان خود بوده است. او مردى بسيار زيباروى و ثروتمندى بخشنده در يمن بوده كهثروت او به صد هزار دينار مى رسيده است. او بسيار اهل بخشش به مردم بود.
ديگر نوادگان
حمزه بن قاسم
او از جمله نوادگان حضرت عباس(ع) مى باشد كه از مشايخ بزرگ و علماى بنام شيعه دردوره خود بوده است. حضرت عباس(ع) نياى پنجم او مى باشد و نسب كامل او عبارت است از: ابويعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزه بن الحسن بن عبيدالله بن عباس(ع).
درباره او نگاشته اند: ابويعلى از دانشمندان شيعه و بنام و برخاسته از خاندان وحى و درختى تناور در بوستان دانشمندان شيعى است. وى از راويان احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بوده و دانشمندان بسياري، شاگردى او را به جاى آورده اند و وى را فردى مورد اعتماد و بلند مرتبه د رنقل روايات معصومان عليهم السلام ذكر كرده اند.
از او كتاب هاى زيادى بر جاى مانده است كه عبارت مى باشد از: التّوحيد، الزّيارات و المناسك، ده محمد بن جعفر اسدى و ... او در دست نوشته هاى خود احاديث بسيارى را از امام صادق(ع) نقل نموده است.
او در قرن چهارم هجرى مى زيسته و مرقد شريفش در جنوب شهر حله، بين رود فرات و دجله و در دهكده اى به نام قريه حمزه قرار دارد. پيشتر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم مى پنداشتند مرقد او متعلق به حمزه بن موسى كاظم(ع) است و با اين پندار، او را زيارت مى كرده اند اما داستان جالبى سبب بر طرف شدن اين پندار مى شود.
مى گويند: عالمى ربانى و فقيهى بزرگ به نام سيد مهدى قزوينى جهت تبليغ معارف دينى به حله رفت. او گه گاه از كنارمرقد ابويعلى حمزه بن قاسم مى گذشت اما به زيارت مرقد او نمى رفت. اين موضوع، موجب كن رغبتى مردم آن منطقه نسبت به زيارت آن مرقد شريف گرديد. روزى از او خواستند به زيارت مرقد برود، او د رپاسخ گفت به زيارت كسى كه نمى شناسد، نمى رود.
روز بعد، او به دهكده مذكور رفت و در اواخر شب براى خواندن نماز شب برخاست. نزديكى هاى طلوع آفتاب، سيدى از اهل همان روستا كه مورد اعتماد آن عالم ربانى بود، نزدوى رفت و از او دليل زيارت نكردن او را پرسيد؛ ولى همان پاسخ پيشين را شنيد.
آن سيد علوى گفت:
«چه بسيار امور مشهورى هستند كه اصلى ندارند، اين مرقد متعلق به حمزه بن موسى كاظم(ع) نيست كه به اشتباه اين گونه مى پندارند، بلكه اين مرقد متعلق به ابويعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است كه از علما اجازه حديث داشته و دانشمندان رجال، او را بر وثاقت و پارسايى ستوده اند».
سيد مهدى قزوينى گمان كرد كه او اين سخن را از علما شنيده و هرگز نمى پنداشت كه او از كتاب هاى رجالى و روايى چيزى بداند. از اين رو،‌ به آن سيد علوى چندان توجهى نكرد.
سيد علوي، خارج شد و سيد مهدى قزوينى در سجاده خود به تعقيبات نماز مشغول گرديد تا آفتاب دميد سپس به كتاب هاى رجالى كه در دسترس داشت، مراجعه كرد و ديد گفته آن سيد علوى درست است. فردا در بين جمعيت، همان سيد علوى را يافت. نزد او رفت و پرسيد مطلبى را كه ديشب پيش از سحر به او گفته، از كجا به دست آورده است؟ سيد علوى انكار كرد كه سحر، پيش او بوده و سوگند خورد كه شب گذشته اصلاً در روستا نبوده و بيرون از روستا به سر مى برده است و حتى ادعا كرد اصلاً سيد مهدى قزوينى را نمى شناسد.
  سيد مهدى بى درنگ سوار مركب خود شد و عازم زيارت مرقد ابويعلى گرديد و به مردم گفت:
«اكنون بر من واجب شد كه به زيارت او بشتابم. زيرا شك ندارم آن سيد علوى كه ديشب ديدم، امام زمان(عج) بوده است.»
 از آن پس، مرقد او رونق بيشترى گرفت و مردم توجه بيشترى به زيارت او نشان دادند. سيد مهدى قزوينى بعدها د ركتاب فلكك النّجاه خود تصريح نمود كه مرقد مذكور، متعلّق به ابويعلى حمزه بن قاسم از نوادگان حضرت عباس(ع) است.
__________________________________________________________________
[1] .ابوعبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبيري، نسب قريش، دارالمعارف للطباعه و النشر، 1953 م، ج1، ص 79؛ المحبّر، ابو جعفر محمد بن حبيب البغدادي، بيروت، منشورات دار الافاق الجديده؛ بى تا، ج 1، ص 44.
[2] .عبدالرزاق المقرم، العباس(ع)، نجف، مطبعة الحيدريه، بى تا، ص 195.
[3] .همان.
[4] .السيد عبدالمجيد الحائري، ذخيرة الدارين، نجف، مطبعة المرتضوية، 1345 ق، ج 1، ص 145؛ وسيله الدارين، ص 278.
[5] .بطل العلقمي، ج 3، ص 429.

ماه بني هاشم

 

 

 قمر بني هاشم پس از امام حسين (عليه السلام) اثرگذارترين شهيد واقعه عاشورا است. با اين حال، در آثار مکتوب درباره محرم 61 هـ.ق اطلاعات دقيقي از زندگي ايشان موجود نيست. در اين نوشتار، نخست فرزندان آن حضرت از منابع گوناگون معرفي شده اند که شامل عبيدالله بن عباس، حسن بن عبدالله و پنج فرزند او مي شود. سپس به چند امام زاده از نسل آن حضرت اشاره خواهد شد.

اجداد مادري حضرت ابالفضل
 

حضرت عباس (عليه السلام) فرزند بزرگ اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و فاطمه دختر خزام است. فاطمه که بعدها حضرت علي (عليه السلام) او را ام البنين ناميد، از قبيله بني کلاب بود که اهل آن قبيله به دليري و شجاعت معروف بودند. مادر فاطمه ثمامه از خانواده سهيل بن عامر بن مالک است و عامر به «ملاعب الأسنّه»؛ يعني کسي که سرنيزه ها را به بازي مي گيرد، مشهور شد. به گواهي تاريخ، پدران و دايي هاي امّ البنين دليرترين افراد در زمان پيش از اسلام بودند و در عين شجاعت، بزرگ و سرور قوم و قبيله خود به شمار مي آمدند، آن گونه که سلاطين هم عصر آنها در برابرشان سر تعظيم فرود مي آوردند. (1)
زمان ازدواج حضرت ابالفضل (عليه السلام) مشخص نيست، ولي از آنجا که او در هنگام شهادت پدرش حضرت علي (عليه السلام) 14 سال بيشتر نداشت، مي توان گفت سردار رشيد کربلا در دوره امام حسن (عليه السلام) و بين سال هاي 40 تا 45 ق ازدواج کرده است.
همسر حضرت ابالفضل (عليه السلام) بانويي به نام لبابه دختر عبيدالله بن عباس، دختر پسر عموي پيامبر بود.
تاريخ درباره فرزندان قمر بني هاشم قول هاي گوناگوني دارد. برخي نسب شناسان او را صاحب دو فرزند به نام هاي عبيدالله و فضل مي دانند و مي گويند فضل در زمان خردسالي در گذشته و نسلي از او باقي نمانده است. (2) در کتاب سردار کربلا ترجمه العباس آمده است: «حضرت عباس (عليه السلام) پنج فرزند به نام هاي عبيدالله، فضل، حسن، قاسم و يک دختر داشت که نامش را بيان نکرده اند. مادر عبيدالله و فضل، لبابه بود و علماي نسب شناس معتقدند نسل قمر بني هاشم از عبيدالله بوده است. از ميان علما فقط شيخ فتوني، حسن بن عباس را از ادامه دهندگان نسل حضرت عباس (عليه السلام)مي داند. (3)
$ شهادت فرزندان قمر بني هاشم در واقعه کربلا
در تعداد فرزدان حضرت اباالفضل (عليه السلام) اختلاف بسياري وجود دارد. تاريخ حتي درباره اينکه فرزندان آن حضرت در کربلا بوده اند و آيا به شهادت رسيده اند يا نه، قول هاي متفاوتي دارد. در اين باره نوشته اند: در کربلا سه تن از فرزندان حضرت عباس (عليه السلام) محمد را از همه بيشتر دوست مي داشت و او را از خود جدا نمي کرد. او نوجواني پارسا و خدا ترس بود و در ميان ابروانش اثر سجده ديده مي شد. وقتي حضرت عباس (عليه السلام) برادر بزرگوارش امام حسين (عليه السلام) را بي ياور ديد، فرزند خود محمد را صدا زد و با دست خود، لباس جنگ بر تن او پوشاند و شمشير به کمر او بست. سپس دست او را گرفت و نزد امام حسين (عليه السلام) رفت و خود از امام اجازه پيکار او را گرفت. محمد دست امام را بوسيد و پس از خداحافظي با زنان خيمه، به ميدان رفت و مبارز طلبيد و پس از ساعتي نبرد، به شهادت رسيد. (4)
در روايتي ديگر آمده است: هنگامي که حضرت عباس (عليه السلام) از روي اسب خود بر زمين افتاد و در درگيري با دشمنان به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) خود را به او رسانيد و وقتي که حال رقت انگيز او را ديد، فرياد برآورد: «به تو پناه مي برم اي خدا! واي از کمي ياران!» در اين لحظه، محمد و قاسم صداي امام را شنيدند، نزد ايشان رفتند و در پاسخ امام، فرياد زدند: «ما در خدمت توايم و مي خواهيم ياري ات کنيم. مي خواهيم به ميدان برويم و در راه شما بجنگيم». امام حسين (عليه السلام) رو به آنان کرد و فرمود: «شهادت پدرتان بس است». ولي آنان اصرار کردند تا اينکه از امام اجازه گرفتند و به ميدان نبرد شتافتند و پس از پيکار با دشمن، نخست محمد و پس از او قاسم به شهادت رسيد. (5)
علامه سيد محسن امين، تراجم نويس مشهور، عبدالله بن عباس (عليه السلام) را نيز در شمار شهيدان کربلا دانسته، (6) ولي به گزراش برخي ديگر از تاريخ نگاران، فقط محمد در کربلا به شهادت رسيده است. (7)
همه تاريخ نگاران درباره عبيدالله هم عقيده هستند و نسل حضرت ابالفضل (عليه السلام) نيز از همين فرد ادامه يافته است.
عبيدالله بن عباس، دانشمندي برجسته بود که در سال 155 در گذشته است. او با سه زن بزرگوار به نام هاي رقيه، دختر امام حسن (عليه السلام)، دختر معبد بن عبدالله بن مطلب و دختر مسرور بن مخرمه زبيري ازدواج کرد. در نزد امام سجاد (عليه السلام) منزلتي بزرگ داشت و حضرت وقتي او را مي ديد، اشک مي ريخت و مي گفت: «موقف پدرش در روز عاشورا به خاطرم مي آيد و نمي توانم از گريه خودداري کنم.» (8)
نسل عبيدالله از فرزندش حسن ادامه يافت. حسن بن عبيدالله پنج فرزند به نام هاي فضل، حمزه، ابراهيم، عباس و عبيدالله داشت که همه آنها بزرگاني صاحب کمال و دانشمنداني برجسته بودند. فضل سخنور، با تقوا، دين دار و شجاع بود و به لقب «ابن الهاشميه» شهرت داشت و خلفا به او احترام بسياري مي کردند. نسل او از سه فرزندش باقي ماند. از جمله آنها ابوالعباس فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيدالله است که سخن سرا و شاعر بود و بازماندگانش در قم و طبرستان پراکنده شدند.

حمزه شبيه جدش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بود و مأمون به اين دليل هزار درهم براي او هديه فرستاد. او با يکي از نوادگان عبدالله بن جعفر طيار معروف به زينبي ازدواج کرد. نوه اش محمد بن علي بن حمزه، شاعري مورد احترام و ساکن بصره بود که از امام رضا و ديگر ائمه روايت نقل کرده است. او را از راويان مورد اعتماد دانسته اند.
 

ابراهيم که به «جردقه» مشهور بود، در رديف فقها و زهاد و ادبا قرار داشت و فرزندش علي از سخاوتمندان دوران بود. (9)
عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس که او را شيخ بن شيخ مي ناميدند، در زمان خودش شجاع ترين افراد بود و صراحت لهجه حيرت آوري داشت. وي در دوران خلافت هارون به بغداد رفت و همنشين او شد و به دليل فضل و ادب و کمالي که داشت، او را نزد هارون با کنيه و با احترام خطاب مي کردند. عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس، در زمان مأمون از دنيا رفت و مأمون درباره اش گفت: «پس از تو اي فرزند عباس! همه مردم در نظرم مساوي شدند». (10)
عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس، در زمان مأمون امير و قاضي دو شهر مکه و مدينه بود و در همان زمان توليت امور حجاج را نيز به او سپردند. (11)
بيان ديگر اعقاب قمر بني هاشم در اين نوشتار نمي گنجد و علاقه مندان براي آگاهي در اين زمينه مي توانند کتاب حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات را مطالعه کنند.

امام زادگان منسوب به حضرت عباس (عليه السلام)
 

فرزندان حضرت عباس (عليه السلام) نيز مانند ديگر فرزندان امير مؤمنان، به ممالک و شهرهاي اسلامي مهاجرت کرده اند. اين مهاجرت ها بيشتر به دليل تنگناهاي سياسي بود. خلفا و سران حکومت در زمان هاي مختلف، براي علويان محدوديت هاي فراواني ايجاد مي کردند تا هم از قدرتشان کاسته شود و هم آنها را تحت کنترل کنند. مهاجرت اين امام زادگان بيشتر به سود مسلمانان بود. مردم شهرهاي مختلف، اسلام و آموزه هاي آن را به طور مستقيم از اين امام زادگان مي آموختند. مهاجرت علويان به شهرهاي گوناگون مايه رشد علمي و اعتقادي مردم شهرهاي اسلامي بود. فرزندان حضرت عباس (عليه السلام) نيز اين گونه بودند. صاحب کتاب حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات، 46 شهر را نام مي برد که فرزندان قمر بني هاشم به آن مکان ها مهاجرت کرده اند. از جمله اين شهرها مي توان به اصفهان، گرگان، قم، مراغه، مازندران، ري، قزوين و از کشورهاي ديگر به سمرقند، صعده، مغرب، حران، کوفه، بغداد، سامرا، يمن ينبع و نجران اشاره کرد. (12)
در اين بخش به برخي امام زاده ها از فرزندان حضرت عباس (عليه السلام)، اشاره اي مختصر خواهد شد.

ابراهيم بن محمد بن عبدالله
 

ابراهيم بن محمد بن عبدالله از برجستگان شيعه و از مبارزان عليه خليفه عباسي است. او با حسين کوکبي، از نوادگان امام سجاد (عليه السلام) عليه مستعين خروج کرد و در سال 255 هـ.ق نواحي قزوين، ابهر و زنجان را به تصرف خود درآورد و در اين نواحي، حکومت مستقل تشکيل داد. سرانجام طاهر بن عبدالله از امراي عباسي به جنگ او رفت و ابراهيم را در حوالي قزوين به شهادت رساند. قبر او در دامنه کوه هاي طالقان قزوين قرار دارد. (13) گروهي او را از فرزندان موسي بن جعفر (عليه السلام) مي دانند، ولي به احتمال قوي او از نوادگان حضرت عباس (عليه السلام) است. (14)

امام زاده حمزه بن قاسم
 

ابويعلي حمزه بن قاسم، سيد بزرگواري است که گنبد و بارگاه با شکوهش در مدحتيه نزديک حله قرار دارد. نسب اين امام زاده با پنج نسل به حضرت عباس (عليه السلام) مي رسد. ميرزا محمدعلي اردوبادي درباره او نقل کرده است: «ابويعلي از علماي اهل بيت (عليهم السلام) است و از مشايخ روايت محسوب مي شود.» او را يکي از علماي دوره غيبت صغري و هم عصر ثقه الاسلام کليني مي دانند. کتاب هاي التوحيد، الزيارات و المناسک، الرد علي محمد بن جعفر الاسدي و من روي عن جعفر بن محمد (عليه السلام) از آثار اوست. بزرگاني مانند نجاشي، علامه مجلسي، علامه مامقاني و حاج شيخ عباس قمي او را از علماي برجسته و مورد اعتماد مي دانند. (15)

امام زاده ابوالعباس محمد
 

هشتمين جد ابوالعباسبه قمر بني هاشم (عليه السلام) مي رسد. او در زمان عبدالله مستکفي بيست و دومين خليفه عباسي که جديت خاصي در دستگيري و کشتن علويان داشت، وارد ايران شد و با پسر عموهايش به اصفهان رفت و شاگرد آهنگري در آن شهر شد. يکي از شاگردان آهنگر به نسب ابوالعباس پي برد و به مأموران خليفه گزارش داد. ابوالعباس شبانه به جي رفت و روز بعد مأموران خليفه او را شناسايي، دستگير و شهيد کردند. مردم جي او را در همان جايي که به شهادت رسيده بود دفن کردند. اين امام زاده در سال 342 هـ.ق اتفاق به شهادت رسيده است. (16)

ابوجعفر محمد بن عبيدالله
 

محمد بن عبيدالله بن عبدالله بن عبيدالله بن ابي الفضل العباس (عليه السلام) سر سلسله نسب عباسيان و علويان در اطراف يمن است. يحيي بن حسين بن قاسم رسي، ابوجعفر را به سمت حاکم نجران برگزيد. او در سال 296 در نجران و در خانه اش به شهادت رسيد. پسرش علي در قصيده اي از برخي قبايل نام برده است که در قتل پدرش شرکت داشته اند. او در رثاي پدرش سروده است: قبيله حارث بن کعب، شخصيت بزرگي را به قتل رساندند که بهترين نمازگزاران و روزه داران بود. دستشان را به قتل او آلوده کردند، در حالي که مي دانستند حق او را پايمال کرده اند. او پناه و مايه اميد مسلمانان بود. خداوند قبيله مذحج را با بدترين وضع بکشد و آنها را به کيفر کارشان برساند. (17)

امام زاده شاه سيد علي
 

امام زاده شاه سيد علي از سخاوتمندان بني هاشم بود و جايگاهي ويژه در ميان مردم زمان خود داشت. نسب شاه سيد علي را «علي بن ابراهيم بن ابي جعفر حسن بن عبيدالله بن ابوالفضل العباس (عليه السلام) نوشته اند. (18) وي نويسنده کتاب جعفريات است که دوره کامل فقه به شمار مي رود. شاه سيد علي در سال 312 در گذشته و آرامگاهش پس از بارگاه فاطمه معصومه (سلام الله عليها) مورد توجه ويژه مردم قم بوده است. (19)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. عبدالرزاق موسوي المقرم، العباس (سردار کربلا)، ترجمه : ناصر پاک پرور، ج 3، ص 153.
2. سيد عبدالمجيد الحسيني الحايري، ذخيره الدراين، ص 271.
3. العباس (سردار کربلا)، ص 241.
4. صدرالدين واعظ القزويني، رياض القدس (حدائق الانس)، ج 2، ص 63.
5. عبدالواحد المظفر، بطل العلقمي، ج 3، ص 433.
6. سيد محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 610.
7. بحارالانوار، ج 45، ص 62.
8. العباس (سردار کربلا)، ص 342.
9. همان.
10. مير سيد علي ابطحي حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات، ج 2، ص 96.
11. همان، ص 97.
12. همان، ص 155.
13. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 278، ذيل ابراهيم بن محمد بن عبدالله.
14. علي رباني خلخالي، چهره درخشان قمر بني هاشم، ج 2، ص 170.
15. حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات، ص 111.
16. چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس (عليه السلام)، ج 2، ص 127.
17. همان.
18. برخي پژوهشگران او را از نوادگان محمد بن حنفيه مي دانند. محمد حسن ناصر الشريعه، تاريخ قم، ص 130، ذيل شاه سيد علي.
19. چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس (عليه السلام)، ص 196.
$ منابع
1.اصفهاني، عماد الدين حسين 1333. زندگاني قمر بني هاشم. تهران: کتاب فروشي اسلاميه.
2. رباني خلخاني، علي. 1378. چهره درخشان قمر بني هاشم. قم: مکتب الحسين.
3. المظفر، عبدالواحد، 1371. يطل العلقمي. قم: شريف رضي.
4. موحد ابطحي، سيد مرتضي. 1376. حضرت اباالفضل مطهر کمالات و کرامات. قم: مؤلف.
5. موسوي المقرم، سيد عبدالرزاق. 1416 ه.ق. سردار کربلا. ترجمه: ناصر پاک پرور. ترجمه: العباس. قم: مولود کعبه.
6. ـــــــــــ. 1950. قمر بني هاشم العباس بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب. نجف الاشرف: المطبعه الحيدريه.
 

کرامات حضرت عباس (عليه السلام)


با کارواني بزرگ از يزد عازم کربلا بوديم. در راه به جاده اي کوهستاني رسيديم. بايد از گردنه اي صعب العبور مي گذشتيم. نزديک غروب در کاروانسرايي توقّف کرديم. شترها مشغول استراحت شدند. هر خانواده در يکي از حجره ها و اتاق ها جا گرفت. در حال جا به جا کردن اثاثيه بودم که زنم گفت:
ــ آقا ميرزا علي!
ــ بله!
ــ مثل اين که قافله سالار، مردان را صدا مي زند. ببين چکار دارد.
به حياط رفتم. مردان جمع شده بودند. قافله سالار که انگار از چيزي ناراحت بود، شروع به صحبت کرد. آرام و شمرده حرف مي زد.
ــ فردا از گردنه کوهستاني عبور مي کنيم. نگران حمله دزدها هستم! بارها به کاروان هاي زيارتي حمله کرده اند. کاروان ما محافظ ندارد. آن ها خيلي بي رحم اند. دين و ايمان ندارند. بيشتر نگران جانمان هستم. ممکن است به زن ها و بچه ها هم آسيب برسانند!
يک نفر از بين جمع پرسيد:
ــ آيا مسير ديگري براي عبور وجود دارد؟
ــ بله، ولي راه دور مي شود. زن و بچه ها طاقت ندارند. اگر بخواهيم از بيراهه برويم، به زحمت مي افتند.
قافله سالار به صحبت هايش ادامه داد. زوّار با ناراحتي او را نگاه مي کردند.
ــ براي حل اين مشکل و جلوگيري از خطر احتمالي، پيشنهادي دارم که اگر عملي شود، به اميد خدا سالم از گردنه عبور مي کنيم.
همهمه اي بين زائران افتاد.
ــ چه پيشنهادي؟
ــ امشب قرص ماه کامل است. جاده پيداست. اگر موافق باشيد، نيمه شب حرکت مي کنيم. به اميد خدا تا سپيده صبح از گردنه رد مي شويم. دزدها را فريب مي دهيم. آن ها فقط در روشنايي روز براي کاروان ها کمين مي گذارند. خب نظرتان چيست؟ موافقيد؟
کسي حرفي نزد، همه ساکت بوديم. قافله سالار گفت:
ــ سکوت، علامت رضاست! نمازتان را بخوانيد، شامتان را بخوريد، شترهايتان را تيمار کنيد، نيمه شب حرکت مي کنيم.
به حجره برگشتيم. طفل خردسالم خواب بود. همسرم پرسيد:
ــ قافله سالار چکار داشت؟
ــ بايد نيمه شب راه بيفتيم.
ــ شب؟
ــ بله!
ــ مگر خدا روز را از شما گرفته؟
ــ به خاطر حمله دزدها!
همسرم جا خورد. با ترس و لرز گفت:
ــ اگر شب حرکت کنيم، راهزن ها متوجه نمي شوند!؟
ــ ان شاء الله نه! توکلت به خدا باشد. از گردنه که رد شويم، ديگر خطري ما را تهديد نمي کند.
نيمه هاي شب بود؛ به دستور قافله سالار، زنگ شتران را باز کرديم و به پايشان نمد پيچيديم. ساعتي بعد بر فراز گردنه بوديم. مهار شتر را در دست گرفته بودم. همسرم داخل کجاوه، طفل مان را شير مي داد. نور مهتاب، همه جا را روشن کرده بود، قرص ماه کامل بود. بالاي گردنه متوجه شعله هايي در دو سوي کوه شديم. با اشاره دست قافله سالار ايستاديم. شعله ها نزديک تر شدند. قافله سالار فرياد زد:
ــ راهزن ها! مراقب باشيد.
مي خواستيم برگرديم اما فرصت فرار نبود. حراميان نزديک شدند. در يک دست، مشعل و در دست ديگر، شمشير داشتند.
مشعل ها را روي زمين انداختند. دور تا دور قافله روشن شد. آن ها نعره زنان به طرف ما حمله کردند. جلوي قافله را گرفتند و مشغول ضرب و شتم زوّار شدند.
با عجله به زنم گفتم:
ــ بچه را بده، زود باش!
او با ترس گفت:
ــ بچه را مي خواهي چکار؟
جوابش را ندادم. قنداقه بچه را باز کردم. کيسه اشرفي هاي طلا را که خرجي سفر بود، داخل آن گذاشتم و بستم. دزدها مشغول خالي کردن بار شترها و گرفتن طلاي زن ها بودند.
زوّار نااميد از همه جا فرياد مي زدند:
ــ يا قمر بني هاشم! يا حضرت عباس! به فرياد ما برس.
مهار شتر را محکم در دست گرفتم تا حيوان بيچاره رم نکند. ناگاه سوار نقابداري از بالاي تپه ها به کاروان نزديک شد.
دزدها و زوّار متوجه حضور او شدند. سوار مقابل کاروان ايستاد. صورتش از وراي نقاب، نورافشاني
مي کرد. هيکلي رشيد و قدي بلند داشت. شمشيري را در هوا تکان داد و فرياد زد؛ فريادي که همچون صاعقه در دل شب پيچيد و بر سر حراميان فرود آمد:
ــ دست برداريد! از کاروان دور شويد وگرنه همه شما را هلاک خواهم کرد!
اسب مرد ناشناس شيهه اي کشيد و سم هايش را به زمين کوفت. دزدها، زوّار را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. از شيب کوه بالا رفتند و لحظاتي بعد پشت تپه ها ناپديد شدند. از ترس پشت سرشان را هم نگاه نکردند. زوّار خواستند از سوار نقابدار تشکّر کنند اما او بي هيچ نشاني غيب شده بود.
قافله سالار به سمت کوه رفت. دزدها لوازم سرقتي و طلاها را کمي دورتر روي زمين گذاشته بودند. در اين هنگام سر و صداي يکي از زائران را شنيدم. برگشتم و نگاه کردم. باورکردني نبود. صداي سيد جوان لالي بود که در يزد همسايه ما بود. سال ها قبل زبانش بند آمده بود. اما حالا زبان باز کرده بود و تند تند «صلوات» مي فرستاد. زوّار باورشان نمي شد نجات پيدا کرده باشند. هر کدام چيزي مي گفت:
ــ اين سوار چه کسي بود؟
ــ کجا رفت؟
قافله سالار گفت:
ــ من، او را مي شناسم!
زوّار با تعجب نگاهش کردند. او ادامه داد:
ــ شما موقع حمله دزدها، چه کسي را صدا کرديد؟ دست به دامن چه کسي شديد؟
ــ قمر بني هاشم! به حضرت عباس متوسّل شديم.
ــ آن سوار نقابدار ناشناس، علمدار کربلا ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود!
آن شب تا صبح بر فراز گردنه مانديم و براي حضرت ابوالفضل (عليه السلام) روضه خوانديم و گريه کرديم.
منبع: معجزات و کرامات ائمه ي اطهار، هادي حسيني خراساني، ص 48، داوري، قم.


 

نذر حضرت عباس
 

نوشته اند مرحوم حاج آقا هادي فشارکي اصفهاني ( از علماي بزرگ و صاحب رساله) بيش از هشت سال بود که ازدواج کرده بود، ولي بچه دار نمي شد. سرانجام نذر مي کند چنانچه خداوند به او پسري بدهد، نامش را «ابوالفضل »بگذارد واگر صاحب دو پسر شد، نام ديگري را نيز «عباس» بگذارد.
با اينکه پزشکان گفته بودند همسر حاج آقا هادي هرگز باردار نخواهد شد، ولي پس از دوسال خداوند به او دو پسر عطا کرد که نام هاي مبارک ابوالفضل وعباس را براي آنان برگزيد.(1)

شفا
 

شخصي نقل مي کند: روز تاسوعا براي مسئولان و کارکنان بيمارستان بوعلي تهران روضه خواندم. جواني که بر تختي خوابيده بود، مرا صدا زد و گفت: آرزو داشتم مثل همه جوان ها براي حضرت ابوالفضل عزاداري کنم. تاسوعا وعاشورا گذشت . روز اربعين دربازار، نوحه مي خواندم،جواني را ديدم که با شور خاصي سينه مي زند. پس ا ز روضه خواني جلو آمد وگفت:آقا! مرا مي شناسي؟ گفتم : خير . گفت: يادتان هست روز تاسوعا کنار تخت من آمديد؟ شب که شما رفتيد، حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آمد وبه من فرمود:«برخيز!» گفتم : طاقت ندارم. گفت:«از خدا شفاي تو را خواستم و الحمدالله بهبود حاصل شد.»(2).

پي نوشت :
 

1-علي ربانيي خلخالي، چهره درخشان قمر بني هاشم، ج2، ص536.
2-همان، ص 472.

عباس بن على«علیه السلام»

 

فرزند امير المؤمنين،برادر سيد الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين«ع»در روز عاشورا .عباس در لغت،به معناى شير بيشه،شيرى كه شيران از او بگريزند است.(1)مادرش«فاطمه كلابيه»بود كه بعدها با كنيه«ام البنين»شهرت يافت.على«ع»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس،عثمان، جعفر و عبدالله ثمره اين ازدواج بودند. ولادت حضرت اباالفضل را در(2)شعبان سال 26 هجرى در مدينه نوشته ‏اند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهارفرزند رشيد، همه در كربلا در ركاب امام حسين«ع»به شهادت رسيدند. وقتى امير المؤمنين شهيد شد،عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيه‏ اش «ابو الفضل»و«ابو فاضل» بود و از معروفترين لقبهايش، قمر بنى هاشم، سقاء، صاحب لواء الحسين، علمدار، ابو القربه، عبد صالح، باب الحوايج و... است.

حضرت عباس با لبابه، دختر عبيد الله بن عباس (پسر عموى پدرش) ازدواج كرد و از اين ازدواج، دو پسر به نامهاى عبيد الله و فضل يافت. بعضى دو پسر ديگر براى او به نامهاى محمد و قاسم ذكر كرده ‏اند.

آن حضرت، قامتى رشيد، چهره‏ اى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذابش او را«قمر بنى هاشم»مى ‏گفتند. در جریان كربلا، سمت پرچمدارى سپاه حسين«علیه السلام»و سقايى خيمه‏ هاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر، غير از تهيه آب، نگهبانى خيمه ‏ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين«علیه السلام»نير بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت،آسايش و امنيت داشتند(3).

روز عاشورا،سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند. وقتى علمدار كربلا از امام حسين«علیه السلام»اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمه‏ هاى بى ‏آب، آب تهيه كند. حضرت ابو الفضل«علیه السلام»به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمه ‏ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از آن نيز چندين نوبت هم ركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود .عباس،مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود.وقتى وارد فرات شد،با آنكه تشنه بود،اما بخاطر تشنگى برادرش حسين«علیه السلام»آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت:

يا نفس من بعد الحسين هونى‏

و بعده لا كنت ان تكونى‏

هذا الحسين وارد المنون‏

و تشربين بارد المعين‏

تالله ما هذا فعال دينى‏

 

و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.(4) وقتى دست راستش قطع شد،اين رجز را مى ‏خواند :

و الله ان قطعتموا يمينى‏

انى احامى ابدا عن دينى‏

و عن امام صادق اليقين‏

نجل النبى الطاهر الأمين‏

 

و چون دست چپش قطع شد،چنين گفت:

يا نفس لا تخشى من الكفار

و ابشرى برحمة الجبار

مع النبى السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى‏

فاصلهم يا رب حر النار

شهادت حضرت عباس علیه السلام، براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود. جمله پر سوز امام، وقتى كه به بالين عباس رسيد، اين بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى».(5) و پيكرش،كنار«نهر علقمه»ماند و سيد الشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداى كربلا نيز،در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابا الفضل«علیه السلام»با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.

مقام والاى عباس بن على«علیه السلام»بسيار است.تعابير بلندى كه در زيارتنامه اوست،گوياى آن است .اين زيارت كه از قول حضرت صادق «علیه السلام» روايت شده،از جمله چنين دارد:

«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لأمير المؤمنين و الحسن و الحسين ...

اشهد الله انك مضيت على ما مضى به البدريون و المجاهدون فى سبيل الله المناصحون فى جهاد اعدائه المبالغون فى نصرة اوليائه الذابون عن أحبائه...»(6)كه تأييد و تأكيدى بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد«علیه السلام»نيز سيماى درخشان عباس بن على را اينگونه ترسيم فرموده است:«رحم الله عمى العباس فلقد آثر و ابلى و فدا اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل جعفر بن ابى طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة».كه در آن نيز مقام ايثار،گذشت،فداكارى،جانبازى،قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت،همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه:عمويم عباس،نزد خداى متعال،مقامى دارد كه روز قيامت،همه شهيدان به آن غبطه مى ‏خورند و رشك مى ‏برند.

عباس يعنى تا شهادت يكه تازى‏                 عباس يعنى عشق،يعنى پاكبازى‏

عباس يعنى با شهيدان همنوازى‏                   عباس يعنى يك نيستان تكنوازى‏

عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق‏        يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق‏

جوشيدن بحر وفا،معناى عباس‏            لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس(7)

 

در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدى«ع»به او اينگونه سلام داده شده است:«السلام على ابى الفضل العباس بن امير المؤمنين،المواسى اخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه،الفادى له،الواقى الساعى اليه بمائه،المقطوعة يداه...»(8).

كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام‏              شد در اين قبله عشاق،دو تا تقصيرم‏

دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد              چشم من داد از آن آب روان تصويرم‏

بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى‏              تا كه تكميل شود حج من و تقديرم(9)

پى ‏نوشتها

1ـ لغت نامه دهخدا.

2ـ      اليوم نامت اعين بك لم تنم‏       و تسهدت اخرى فعز منامها

3ـ بحار الانوار،ج 45،ص .41

4ـ معالى السبطين،ج 1،ص 446.مقتل خوارزمى،ج 2،ص .30

5ـ مفاتيح الجنان،ص .435

6ـ سفينة البحار،ج 2،ص .155

7ـ بحار الأنوار،ج 45،ص .66

8ـ اى اشكها بريزيد،حسان،ص 210.درباره زندگى عباس بن على عليه السلام.ر.ك:«العباس بن على»،باقر شريف القرشى،214 صفحه،دار الكتاب الاسلامى.

9ـ انصار الحسين،ص 105،تنقيح المقال،مامقانى،ج 2،ص .

ولادت حضرت ابوالفضل عليه السلام

 

حضرت ابوالفضل العباس نخستين فرزند از ازدواج حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) و حضرت ام البنين بود ايشان در روز چهارم شعبان سال 26 هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند.

ماجراى ازدواج حضرت على(عليه السلام) با حضرت ام البنين

قضيه ازدواج مادر مكرمه اش حضرت ام البنين با حضرت على(عليه السلام) بدين گونه بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) حضرت على(عليه السلام) برادرش عقيل كه در علم نسب شناسى آگاهى كامل داشت و قبايل و خصلت هاى اخلاقى و روحى انها آشنا بود را به حضور طلبيد و از وى خواست كه براى آن حضرت همسرى شايسته و از قبيله اى كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند پيدا كند تا ثمره ازدواجشان فرزندانى شجاع و رشيد باشند عقيل پس از تحقيق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربيعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طايفه هوازن ـ , از طايفه بنى كلاب را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان كرد: پدر و دايى‏هاى اين زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دليرى و رادمردى ‏ها نقل كرده‏اند؛ آن چنان كه حاكمان زمان آنان در برابرشان سرتسليم فرود مى‏آورده‏اند. در ميان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش يافت نشود. و مقصود اميرمؤمنان عليه‏ السلام نيز چنين همسرى بود؛ چرا كه در ميان اين طايفه شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب ـ جدّ ثمامه، مادر اين زن ـ كه به سبب قهرمان‏سالارى و شجاعتش، او را بازى‏گيرنده سرنيزه‏ها (نيزه باز) لقب داده‏ اند. حزام پدر امّ‏ البنين از استوانه‏ هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى‏ رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرينى شهرت داشت. خاندانش از طوايف و قبايل ريشه‏ دارى بودند كه علاوه بر رشادت و شجاعت در ميادين نبرد، به دستگيرى از مستمندان، ميهمان‏ نوازى و يارى رسانيدن به درماندگان نيز اشتهار داشتند. حضرت با وى ازدواج نمود و او نيز وظيفه مادرى و سر پرستى براى فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) را به عهده گرفت و آنان را چون فرزندان خود بلكه بيشتر از فرزندانش دوست مى داشت. او كه از خصال نيكو و ايمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستين روزهاى زندگى مشتركش با حضرت على عليه‏السلام ، از ايشان خواست تا نام او را تغيير دهد. اميرمؤمنان عليه‏السلام علت آن را جويا شدند. امّ ‏البنين با نهايت بصيرت گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى‏ زنى، حسن و حسين عليهماالسلام به ياد مادرشان حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مى‏ افتند و خاطره غم‏ بار جدايى از او و رنج بى مادرى، در ذهنشان تداعى مى ‏گردد و من راضى نيستم كه آنان از اين بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّ ‏البنين» تغيير يافت.

تولد حضرت عباس

حضرت ابوالفضل نخستين فرزند از چنين بانوى با معرفت و حق شناسى بود تولد وى، خانه حضرت على(عليه السلام) و دل مولا را غرق نور و سرور ساخت وقتى كه به دنيا آمد حضرت على(عليه السلام) در گوش او اذان و اقامه  را بر گوش وى خواند و نام او را عباس قرار داد. اين نوزاد بسيار خوش منظر و زيبا بود به طورى كه وى را قمر بنى هاشم ناميده اند و به ماه شب چهارده تشبيه نموده اند و حضرت وى را به نام عباس نام نهاد و آن به اين علت بود كه عباس هم به معناى شير شرزه و خشمگين است و هم به معناى عبوس و چهره گرفته زيرا كه ايشان نسبت به ظالمان چهره اى خشمگين داشتند. در روز هفتم تولدش گوسفندى را به عنوان عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند. و بنا به سنّتى اسلامى كه رسول اكرم صلى‏ الله عليه‏ و‏آله ‏وسلم آن را بنيان نهاده بود، حضرت على سرفرزندش را تراشيد و هم سنگ موهايش طلا يا نقره به فقيران و مستمندان داد با آن كه هنگام تولد پدر خوشحالى مى كند، حضرت گاهى قنداقه عباس خردسال را در آغوش مى گرفت و آستين دست هاى كوچك او را بالا مى زد و بر بازوان او بوسه مى زد و اشك مى ريخت حضرت در پاسخ ام البنين نسبت به اين كار فرمود اين دست ها براى كمك و يارى به برادرش حسين قطع خواهد شد. روزى حضرت على(عليه السلام) عباس خردسال خود را نشاده بود و حضرت زينب(عليها السلام) هم حضور داشت امام به اين كودك عزيز گفت به بگو يك عباس گفت يك فرمود بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت شرم دارم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ام دو بگويم حضرت از معرفت اين فرزند خوشحال شد و پيشانى عباس را بوسيد.

شجاعت و شهامت حضرت عباس

دلاورى هاى اين نوجوان از زمان پدر بزرگوارش در جنگ هاى آن حضرت با مخالفين نمودار بود كه برخى جلوه هايى از شجاعت اين نوجوان را در جنگ صفين در تاريخ ثبت كرده اند. گويند: در يكى از روزهاى نبرد صفين نوجوانى از سپاه حضرت على(عليه السلام) بيرون امد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه هاى شجاعت، هيبت و قدرت هويدا بود از سپاه شام كسى جرأت نكرد به ميدان بيايد معاويه يكى از مردان سپاه خود به نام ابى شقاء كه دلاورى نام آور بود را گفت به جنگ اين جوان برو وى گفت اى امير شأن بالاتر از آن است كه جنگ وى بروم بلكه من هفت پسر دارم و يكى از آنها را مى فرستم تا او را از پاى درآورد وى يكى از پسرانش را فرستاد كه از پاى درآمد پسر بعدى اش را فرستاد كه او هم به سرنوشت برادر قبل دچار شد تا اين كه هر هفت پسر در نبرد با او كشته شدند و در اين هنگام پدر خود به ميدان كارزار آمد و پس از رد و بدل شدن ضرباتى چند ابن شعثاء نيز بمانند فرزندانش به هلاكت رسيد كه اين موجب تعجب حاضران شد حضرت على(عليه السلام) وى را فرا خواند و نقاب از چهره اش برداشت و پيشانى اش را بوسيد و در اين هنگام همگان ديدند كه اين نوچوان عباس بن على قمر بنى هاشم است.

و همچنين نقل كرده اند در جنگ صفين هنگامى كه سپاه معاويه بر آب مسلط بودند و سپاه اسلام در تشنگى به سر مى برد جمعى را در ركاب امام حسين(عليه السلام) فرستاد كه شريعه فرات را از سپاه دشمن پس بگيرند كه در اين جمع كه موفق به باز كردن راه آب براى سپاه اسلام شده بودند حضرت عباس نيز حضور داشت.

پس از مرگ معاويه كه حاكم مدينه مى خواست از امام حسين(عليه السلام) براى خلافت يزيد بيعت بگيرد سى نفر از جوانان بنى هاشم به فرماندهى حضرت عباس با شمشيرهاى برهنه بيرون خانه و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نيازى باشد مانع بروز هر حادثه اى شوند و اينان در تحت فرماندهى حضرت عباس قرار داشتند.

فضائل حضرت عباس

حضرت امام سجاد درباره حضرت عباس مى فرمايد: خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكارى كرد و از جان خود گذشت چنان فداكارى كرد كه دو دستش قلم شد خداوند نيز به او همانند جعفر بن ابى طالب در مقابل آن دو دست قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند عباس نزد خداوند مقام و منزلتى بسيار بزرگ دارد كه همه شهيدان در قيامت به او غبطه مى خورد. امام صادق نيز در ستايش از حضرت عباس مى فرمايد: عموى ما عباس داراى بصيرة نافذ و ايمانى استوار بود همراه امام حسين جهاد كرد و آزمايش خوبى داد و به شهادت رسيد.

علم حضرت عباس

وى تنها به عنوان يك قهرمان نامدار و دلاور مطرح نبود بلكه فضائل علمى، تقوايى او و دانش رفيع را از خردسالى از سرچمشه علوم الهى به دست آورده بود. مقام فقهى او بسيار بالا بوده است و در نزد راويان مورد وثوق و اعتماد بوده است و از جهت پارسايى در درجه بالا قرار داشت چنانچه برخى از رجاليون درباره ايشان گفته اند:حضرت عباس از فقيهان و دين شناسان اولاد ائمه بود، عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود و ديگران نيز وى را اين گونه تعريف نموده اند كه حضرت عباس از بزرگان و فاضلان فقهاى اهل بيت بود بلكه وى عالم استاد نديده بود.

حضرت عباس و امام حسين(عليهم السلام)

حضرت عباس همان جايگاه را نسبت به امام حسين(عليه السلام) داشت كه حضرت على نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشت ايشان پشتوانه و تكيه گاهى براى امام حسين بودند چنانچه امير المؤمنين چنين جايگاهى را نسبت به پيامبر داشت. عباس همان طور كه على(عليه السلام) هميان نان و خرما به دوش مى گرفت و براى مستمندان مى برد او نيز به اتفاق برادرش حسين(عليه السلام) بسيارى از گرسنگان مدينه را سير مى كرد عباس همچنانكه حضرت على كه باب حوائج دربار پيامبر بود و هر كس رو به ساحت ايشان مى كرد اول حضرت على(عليه السلام) را مى خواند وى نيز باب حوائج آستان امام حسين بود و هر كس براى رفع حوائج به دربار حسين مى شتافت عباس را مى خواند. عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكارى كرد در روز عاشورا براى اطفال و آوردن آب فداكارى كرد.

القاب حضرت عباس

براى ايشان 16 لقب شمرده اند كه هر كدام جلوه اى از فضائل، كرامات و عظمت وى را نشان مى دهد و ما برخى از آنها را برمى شمريم.

1 ـ ابوالفضل: نام پسرش فضل بود و هم اين كه وى پدر فضيلت و خوبى ها بود و فضل و نيكى زاده او و مولود سرشت پاكش بود.

2 ـ ابوالقربه: (پدر مشك) به خاطر مشك آبى كه بر دوش مى گرفت و از كودكى ميان بنى هاشم سقايى مى كرد.

3 ـ سقا: به خاطر اين كه آب آور تشنگان بخصوص در سفر كربلا بود.

4 ـ قمر بنى هاشم: وى در ميان بنى هاشم زيباترين و جذاب ترين چهره را داشت و چنين ماه درخشان در شب تار مى درخشيد.

5 ـ باب الحوائج: آستان رفيعش قبله حاجات و توسل به آن حضرت بر آورند و نياز دردمندان است.

تقویم شیعه

ااَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ الزَّهراء حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ اِنسِیَةُ، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله اَشهَدُ انَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةٌ حَوراء، حُجَّةُ الله عَلی حُجَّجِ الله
اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ولی الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حجة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً صفی الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً وجه الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ید الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً اُذن الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً عین الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سیف الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً خلیفة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً صراط الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قلب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نفس الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً عین الیقین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً رایة الهدی اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ولایت الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید العرب اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید المرسلین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امام المتقین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سید الوصیین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امام البررة اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً فاروق اعظم اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً الصدیق الاکبر اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حیدر کرار اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حبیب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً رحمة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نور الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً کلمة الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حجاب الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً آیت الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً یختار الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الاوصیاء اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ المصنون اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً سرّ الممکنات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قطب الدائرات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نقطة الکائنات اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً حبل الله المتین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً یعسوب الدین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً نفس رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً وصی رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین علی اخی رسول الله اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً امینة علی وحیه اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً خلیفة علی عباده اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قسیم النار والجنة اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً قائد الغر المحجلین اشهد ان امیرالمؤمنین عَلِيّاً ممسوس فی ذات الله