میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی
- مشخصات
- اولین نگارش در دوشنبه, 22 ارديبهشت 1393 22:06
- تعداد بازدید: 1834
کيست داني بوتراب آن مظهر کامل که هست
در ميان حق و باطل حکم او فصل الخطاب
اولين نور تجلي آخرين تکميل فرض
صورت اسماء حسني معني حسن المآب
جوهر عشق الهي ريشه ي علم ازل
شيره ي شور محبت شافع يوم الحساب
ناظم هر چار گوهر داور هر پنج حس
مالک هر هفت دوزخ فاتح هر هشت باب
نام او در نامه ي ايجاد حرف اولين
ذات او در دفتر توحيد فرد انتخاب
نطفه اي بي مهر او صورت نبندد در رحم
قطره اي بي امر او نازل نگردد از سحاب
هيچ طاعت بي ولاي او نيفتد سودمند
هيچ دعوت بي رضاي او نگردد مستجاب
بر سليمان قهرش از يک ترک استثنا نمود
سرّ القينا علي کرسيه ثم اناب
قدر او بر جاهلان پوشيده ماند ار نه خداي
هفت دوزخ را نکردي خلق از بهر عذاب
گر چه ديدندش به بيداري نديدندش درست
چشم عاشق کور بود و چهر جانان در حجاب
نه توانم ممکنش خوانم نه واجب لا جرم
اندر اين ره نه درنگم ممکن است و نه شتاب
عقل گويد عشق ديوانه است ز امکان پا مکش
عشق گويد عقل بيگانه است آن سوتر شتاب
عقل گويد لنگ شد اسبم بکش لختي عنان
عشق گويد گرم شد رخشم بزن برخي رکاب
داوري را از زبان عشق فالي بر زدم
ربنا افتح بيننا فال من آمد در جواب
راستي را عقل نتواند کز او ماند نشان
کي توان جستن نشان آب شيرين از سراب
اي که گويي حق به قرآن وصف او ظاهر نگفت
وصف او هست آنچه هست اندر کتاب مستطاب
گر تو از هر عضو عضوي وصف گويي بي شمر
يا که از هر جزء جزئي مدح راني بي حساب
وصف آن اعضا ز وصف تن بود قائم مقام
مدح اين اجزا ز مدح گل بود نايب مناب
با همه اشياست جفت و وز همه اشياست فرد
چون خرد در جان و جان در جسم و جسم اندر ثياب
وين به عنوان مثل بد ورنه کي گنجد به لفظ
ذوق صهبا طعم شکر رنگ گل بوي گلاب
ذوق آن خواهي بنوش و طعم آن خواهي بچش
رنگ آن خواهي ببين و بوي آن خواهي بياب
گر نبد با وي خطاب حق به ظاهر باک نيست
کوست منظور خدا با هر که فرمايد خطاب
فاش تر گويم رجوع لفظ و معني چون بدوست
در حقيقت هم سوال از وي ترا و دهم جواب
ور همي بي پرده تر خواهي بگويم باک نيست
اوست لفظ و اوست معني اوست فصل و اوست باب
او مدادست او دواتست او بيانست او قلم
او کلام است او کتابست او خطابست او عتاب
اين همه گفتم ولي بالله تمام افسانه بود
فرق کن افسانه را از وصف اي کامل نصاب
وصف آن باشد کز او موصوف را بتوان شناخت
نه همي افسانه گفتن همچو کور از ماهتاب
وصف نور آن است کز چشمت درآيد در ضمير
مدح آب آنست کز جانت نشايد التهاب
اي که سيرابي خدا را وصف آب از من مپرس
هل بجويم تشنه اي آنکه بگويم وصف آب
مغز گفتي نغز گفتي ليک (قاآني) بترس
ز ابلهان کند فهم و جاهلان ديرياب
را تنگست و فرس لنگ است و معبر پر ز سنگ
اي سوار تيز رو لختي عنان واپس شتاب
بيش از اينت حد گفتن نيست ور گويي خطاست
ختم کن اينجا سخن والله اعلم بالصواب