داستان طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا (علیه السلام)
- Details
- Created on Thursday, 04 September 2014 16:01
- Hits: 2121
عالم بزرگ، شیخ بهایی (قدس سره) كه مزارش در صحن آزادی آستان مقدس و ملكوتی حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قرار دارد، یكی از شخصیتهای برجسته تاریخ اسلام است. ایشان به جز آنكه در علوم دینی به درجه اجتهاد رسیده و مرجع تقلید زمان خود بودهاند، در بسیاری از علوم دیگر از جمله طراحی و معماری ساختمان نیز مهارت داشتهاند؛ چنان كه حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) را ایشان طراحی كردهاند و خود در ساخت آن نظارت كامل داشتهاند.
در زیر داستانی از كتاب دلشدگان، نوشته محمد لك علی آبادی پیرامون چگونگی ساخت حرم مطهر رضوی را از نظر میگذرانید.
در این كتاب آوردهاند كه، در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملكوتی امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) توسط شیخ بهایی (قدس سره) یكی از مسؤلین آستان قدس رضوی تعریف میكرد: شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر كلیه امور نظارت داشتهاند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و كنترل ایشان انجام میشده است. قبل از آنكه ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ، سفر مهمی پیش میآید.
طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام
شیخ سفارشهای لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم كرده، بسیار سفارش میكنند كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن). چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبهای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبهای نصب میشود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی كتیبه نوشته میشود. به هر حال، سفر شیخ به درازا میكشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر میماند. هنگامی كه از سفر باز میگردد و جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرسد، با تعجب بسیار میبیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میكند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟»
مسؤل ساخت عرض میكند: «ما میخواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریعتر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.
در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دستور اتمام كار را دادهاند. شیخ بهایی قدس سره همراه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند.
تولیت حرم نقل میكند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (علیه السلام) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچگاه به روی كسی بسته نمیشود و هر كس بخواهد میتواند بیاید».
شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه میكند تا از هوش میرود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میكند: من میخواستم یكی از طلسمها را به صورت كتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر كه افرادی كه آمادگی لازم را ندارند، نمیتوانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند. آری در خانه این بزرگواران، نه تنها برای ما شیعیان كه به روی همه، حتی غیر مسلمانان باز است و هر ساله شاهدیم كه كرامات امام هشتم (علیه السلام) به غیر شیعیان و حتی غیر مسلمانان نیز شامل میشود و از این خوان گسترده كرم به همه خواهندگان و جویندگان میرسد.
شیخ بهایی كیست؟
بهاءالدین، محمدبن حسین عاملی، عالم و دانشمند بزرگ و گرانقدر جهان اسلام، روز هشتم اسفندماه سال ۹۲۵ (هـ. ش) در منطقه «رودان» جبل عامل، واقع در لبنان امروزی و در روستایی به نام «جباع» متولد شد. وی در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران آمد. شیخ بهایی در ایران عصر صفوی بالید و در اندك زمانی به دلیل هوش و فراست ذاتی، پلههای ترقی را در عرصه علم ودین پیمود. وی از ۵۳ سالگی تا زمان وفاتش، در هشتم شهریور سال ۱۰۰۰ (هـ. ش)، منصب شیخ الاسلامی اصفهان را، در عهد شاه عباس صفوی، بر عهده داشت. شیخ بهایی عالمی جامع و پركار بود. بیش از صد اثر تألیف شده او نشان میدهد كه شیخ بهایی بر بیشتر علوم دوران خود تسلط كافی داشته است. ویژگی برجسته آثار او، پرداختن به اصل و دوری از حاشیه است. به همین دلیل آثارش همواره مورد استقبال طلاب و دانش پژوهان، در دورههای پس از او قرار میگرفته است. وی افزون بر آموزش و تربیت دانشمندانی مانند ملاصدرا، محمدتقی مجلسی و ملامحسن فیض كاشانی؛ چند مدرسه در اصفهان تأسیس كرد و كوشید با دعوت از دانشمندان بنام برای تدریس در آنها، بر غنای این مراكز آموزشی بیفزاید.
آشنايي با امام رضا (علیه السلام)
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:24
- Hits: 2475
تاريخچه زندگاني
نام مبارک حضرت، علي فرزند امام موسي بن جعفر (ع) مي باشد.
مادر بزرگوار حضرت، جناب نجمه يا تکتم يکي از زنان پاکدامن عصر خويش بود.
کنيه مبارک حضرت نيز ابوالحسن مي باشد. لقب مشهور ايشان رضا است که از طرف خداوند قبل از تولد ايشان به اجداد بزرگوارشان نيز رسيده بوده است.
محل تولد حضرت نيز مدينه منوره، شهر پيامبر است. تنها فرزند ايشان حضرت امام محمدتقي عليه السلام است. البته در مورد اين که آيا فرزند ديگري داشته اند اختلاف است. ولادت آن امام همام را محدثان و مورخان در (11) ذيقعده سال (148 ه.ق) دانسته اند و اين همان سالي است که حضرت امام صادق (ع) نيز از دنيا رحلت نموده اند ولي برخي تولد حضرت رضا (ع) را پنج سال بعد از رحت حضرت امام صادق (ع) نگاشته اند.
مادر بزرگوار ايشان پس از ولادت حضرت رضا (ع) طاهره-پاکيزه-نام گرفت.
وي بانويي عفيف و خردمند و از اشراف عجم بوده است. در روايت است که جناب تکتم مادر حضرت رضا(ع) گفت: مرا با دايه اي کمک دهيد (تا مرا در شيردادن حضرت رضا کمک کند) پرسيدند: آيا شير کم است؟ گفت: نه، ولي من اذکار و نمازهايي دارم که پس از تولد ايشان از آن کاسته شده است.
دوران کودکي و جواني
گرچه تاريخ در مورد خصوصيات زندگي ائمه (ع) در کودکي و جواني تا حد بسياري سکوت کرده است، زيرا گذشته از آن که تاريخ نويسان به حوادث پرآوازه يا افرادي که مورد توجه عموم باشند علاقه مند هستند. نه افراد بي ادعا و به دور از جنجال و سر و صدا، به ويژه در مورد اهل بيت (ع) که بناي حکومت بر مهجور نمودن آنان بوده و دانشمندان آن زمان نيز به جهت مخالفت مذهبي سعي در کمرنگ کردن آنها داشته اند، اينها و مانند آن سبب شده است که نسل هاي آينده از خصوصيات زندگاني اهل بيت (ع) قبل از امامت و چه بسا بعد از امامت، تا حد زيادي محروم بمانند. آنچه در تاريخ آمده است آن که حضرت رضا (ع) درکودکي به شدت مورد توجه پدر گرامي خويش بود، يکي از ياران موسي بن جعفر(ع) به نام مفضل مي گويد: نزد حضرت رفتم، ديدم فرزندش علي در دامن اوست حضرت او را مي بوسيد و زبان وي را مي مکيد، او را بر دوش خود مي نهاد و به خود مي چسباند و مي فرمود: پدرم به فدايت! چه خوش بويي، چه خلق تو پاکيزه و فضل تو آشکار است!
عرض کردم: فدايت شوم، در دلم نسبت به اين کودک، چنان محبتي افتاد که براي هيچ کسي جز شما نيفتاده است. حضرت فرمود: اي مفضل، او نسبت به من، مثل من است نسبت به پدرم، فرزنداني که برخي از برخي هستند و خداوند شنوا و داناست.
عرض کردم: آيا اوست صاحب امر بعد از شما؟ فرمود: آري هر که از او اطاعتکند به حق رسيده و هر که او را نافرماني کند کافر گردد.
سيره اخلاقي و آداب معاشرت با مردم
نقل است که امام رضا(ع) وقتي نزد مردم مي آمد براي ايشان خود را مرتب مي نمود و در گفتگو با مردم هرگز با زبان کسي را نيازرد. حتي هيچ وقت سخن کسي را قطع نکرد و مي گذاشت تا او خود به سخن پايان دهد. همچنين حاجت کسي را که مي توانست، رد نمي کرد. در سيره عملي آن حضرت اصلاً ديده نشده بود که قهقهه بزند بلکه خنده حضرت تنها تبسم بود.
اما رضا(ع) به هنگام معطرکردن خويش به ويژه هنگام حضور در جمع مردم علاقه داشت. ايشان بسيار به ديگران خدمت مي کرد، صدقه مي داد و اين کار را بيشتر در شبهاي تاريک انجام مي داد.
حضرت بسيار متواضع بود. آورده اند روزي در حمام، مردي که حضرت را نمي شناخت، به حضرت گفت: مرا کيسه بکش، حضرت شروع کرد به کيسه کشيدن او، وقتي مردم حضرت را به او معرفي کردن، شروع کرد به عذرخواهي کردن ولي حضرت ضمن دلداري به او به کيسه کشيدن ادامه داد.
همچنين امام رضا(ع) به ميهمان خود بسيار احترام مي کرد، نقل است که روزي ميهماني نزد حضرت آمد و تا شب نزد حضرت ماند، در اين هنگام چراغ منزل دگرگون شد. آن مرد خواست چراغ را درست کند، ولي حضرت مانع شد و خود آن را اصلاح نمود و فرمود: ما ميهمان خود را به کار نمي گيريم.
مرجعيت ديني، در جواني حضرت رضا(ع)
در جواني چنان از فضيلت و دانش برخوردار بود که مرجع مردم بود و حضرت کاظم (ع) مردم را به ايشان ارجاع مي داد و مي فرمود: اين پسرم، نوشته او نوشته من است. سخنش سخن من و فرستاده او فرستاده من است. هرچه بگويد همان حق است.
روزي شخصي به حضرت کاظم (ع) عرض کرد: سوالي دارم، حضرت فرمود: از امام خود بپرس، پرسيد: منظور شما کيست؟ من به جز شما امامي نمي شناسم.
حضرت فرمود: او پسرم علي است، من کنيه خودم -ابوالحسن- را به او بخشيده ام.
ابن حجر از علماء عامه گويد: کان يفتي في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و هو ابن نيف و عشرين سنه يعني حضرت رضا (ع) در حالي که بيست و چند سال بيشتر نداشت در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فتوا مي داد.
ذهبي يکي ديگر از علماء عامه گويد: حضرت رضا (ع) در ايام مالک ابن انس يکي از فقهاء اهل سنت، در حالي که جوان بود فتوا مي داد.
جود و سخاوت حضرت
حضرتش در سخاوت و عنايت، يگانه دوران بود. در روز عرفه اي تمام اموال خويش را بخشيد، فضل بن سهل گفت: اين زيان و خسارت است، حضرت فرمود: هرگز چيزي را که با آن پاداش و بزرگواري به دست آوردي زيان حساب نکن. روزي مردي به حضرت گفت: به مقدار مروت خود به من عطا کن، حضرت فرمود: نمي توانم، گفت: به مقدار مروت من به من عطا کن، حضرت فرمود:
اين را مي توانم، سپس دستور داد دويست دينار به او بدهند.
يکي از اموري که در دين اسلام بسيار به آن تاکيد شده است، مساله توجه به نيازمندان و کمک به ايشان و برآوردن حوائج آنان است.
آيات قرآن و دستورهاي معصومين (ع) سرشار از تاکيد بر اين نکته و بيان فضيلت و آداب خدمت به نيازمندان است. مروري کوتاه بر سيره حضرت رضا (ع) انسان را با اين حقيقت آشنا مي کند که حضرتش عنايت ويژه اي به خدمت و کمک به نيازمندان داشته است.
معمربن خلاد گويد: حضرت رضا(ع) چون مشغول صرف غذ مي شد، ظرفي کنار سفره مي نهاد و از بهترين غذاهاي حاضر جدا مي کرد و دستور مي داد به فقرا بدهند.
صفحه5@
بردباري و شکيبايي
شکيبايي و بردباري حضرت امام رضا (ع) در دوره خلافت مامون و در برابر سياست هاي مرموز و مرموزانه او، پس از تفويض ولايت عهدي، ميزان صبر و بردباري حضرت را آشکار مي کند.
ياسر خادم يکي از راويان حديث، نقل مي کند که در روز جمعه، هنگامي که امام رضا (ع) از مسجد باز مي گشت، و عرق و غبار بر آن حضرت نشسته بود دستهاي خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا اگر فرج و رهايي من، از آنچه در آنم به مرگ است، شتاب فرماي و همين ساعت آن را برسان. اين روايت نشان دهنده آن است که در دوران ولايت عهدي، امام رضا (ع) تا چه حد از سوء رفتار مامون و دستگاه سياسي او دچار حزن و اندوه بود و از همه اين تلخي ها و ناراحتي ها با صلابت و صبر و سکوت مي گذشت و تحمل مي فرمود تا امر خداوند را اطاعت کند.
عدالت امام
نقل است که محمدبن عباده از امام پرسيد: چرا آنچه را که اميرالمومنين گفت به تاخير انداختي و امتناع فرمودي؟ امام (ع) فرمود: منظور تو در اين کار چيست؟ اگر امر حکومت، چنان که مي گويي به ما بازگشت کند و تو هم آنچنان باشي که اکنون هستي، در آن روز هم چيزي نصيب تو نخواهد شد و مانند يکي از ديگران خواهي بود.
امام رضا(ع) در پاسخ خود وي را از واقعيت امر آگاه مي سازند و مي فرمايند تا زماني که امر خلافت به طور کامل به آن حضرت منتقل نشود، سودي در قبول و اجابت آن نيست و چون بر اثر اين پاسخ آثار اندوه را در چهره وي را در مي يابند روش خود را در امر حکومت و خلافت، بيان مي کنند که در آن هنگام نزد او هيچ کس را بر ديگري امتياز و برتري نيست و رعايت قانون و عدل از طرف حکومت و اجراي اصل برابري ميان مردم، امري ضروري و مهم است.
رفتار و منش ظاهري
شکي نيست که امامان معصوم (ع) نسبت به مال دنيا از همه زاهدتر بوده اند. و از زر و زيور ان بيشتر از همه کناره گيري مي کردند، ليک از نظر آنان، زهد به پوشيدن لباس خشن و خوردن خوراک ساده محدود نمي شود و مفهومي گسترده تر دارد. و در حقيقت زاهد کسي است که روا نمي دارد ميل به لذات و خوشي هاي دنيوي، برجان او حکومت کند.
راوي در «نثرالدرر» مي گويد: گروهي از صوفيان درخراسان بر امام رضا(ع) وارد شدند و به آن حضرت عرض کردند، که اميرالمومنين درباره امري که خداوند برعهده او گذاشته انديشه کرد، دريافت که شما اهل بيت از همه مردم به امامت و پيشوايي امت سزاوارتريد. سپس به اهل بيت نظر انداخت، دانست که تو از همه آنان شايسته تري از اين رو بر آن شد، امر خلافت را به تو بازگرداند. اکنون امت به پيشوا و رهبري نيازمند است که جامه اش خشن باشد و طعامش ساده و بر الاغ سوار شود.
راوي در ادامه نقل مي کند: امام (ع) که تکيه داده بود در اين هنگام راست نشست و فرمود: يوسف منصب پيامبري داشت ولي قباي ابريشمي با دکمه هايي از طلا مي پوشيد و در مجلس فرعونيان بر پشتي هاي آنان تکيه مي زد، واي برشما! جز اين است که از امام قسط و عدل خواسته شود؟ اگر سخني گويد راست باشد، اگر حکمي کند برقاعده عدل و داد باشد و اگر وعده کند انجامش دهد.
دانش امام رضا(ع)
حضرت دانش خود را از جدش رسول خدا (ص) به ارث برده بود و سرچشمه جوشاني از علم و فضيلت بود.
از ابراهيم بن عباس صولي نقل است که مي گويد: من نديدم از امام رضا(ع) پرسشي شود که او آن را نداند و داناتري از او، تاکنون نديده ام.
آگاهي حضرت رضا(ع) از کيفيت شهادت و محل دفن خويش
حضرتش مکرر در مورد شهادت خويش به وسيله مامون و خصوصياتش خبر داده بودند. گاهي مي فرمودند: من به سفري مي روم در سرزمين خراسان که از آن برنمي گردم. و چون مامون حضرت را براي ولايتعهدي از مدينه به خراسان، احضار کرد، راوي گويد:
حضرت براي وداع با رسول خدا صلي الله عليه و آله به حرم آمد و با صداي بلند مي گريست، به حضرت سلام کردم و پيشنهاد ولايتعهدي را تبريک گفتم، فرمود: مرا از کنار جدم رسول الله صلي الله عليه و آله بيرون مي برند و من در غربت خواهم مرد و در کنار هارون دفن خواهم شد و به همين جهت بود که هنگام خروج از مدينه دستور داد تا بر او بگريند. و چون مامون در ظاهر به حضرت رضا(ع) اظهار علاقه مي نمود و از امامت علي(ع) در محافل دفاع مي کرد، حضرت رضا(ع) به دوستان خود مي فرمود: مامون با سخنان خود، شما را فريب ندهد، به خدا سوگند مرا جز او کسي نمي کشد، و من چاره اي ندارم جز آن چه که مقرر شده انجام دهم.
در جريان ديگري راوي گويد: ديدم هارون عباسي از يک در مسجد الحرام بيرون آمد و حضرت رضا (ع) از درد ديگر و حضرت فرمود: «يا بعد الدار و قرب الملتقي ان طوس ستجمعني و اياه» چه دور است خانه و نزديک است ملاقات، شهر توس ميان من و او جمع خواهد کرد. و گاهي در مسجد مدينه در حالي که هارون مشغول سخنراني بود مي فرمود: تروني و اياه ندفن في بيت واحد يعني مرا با او در يک اتاق مدفون خواهيد ديد. و گاهي مي فرمود: من و هارون مثل اين دو خواهيم بود و دو انگشت سبابه و وسطي را به يکديگر مي چسباند.
راوي مي گويد: معني سخن حضرت را نفهميدم تا آن که حضرت کنار هارون به خاک سپرده شد.
عظمت شخصيت اما در کلام بزرگان
گرچه مقام امامت حضرت رضا(ع) کافي است براي آن که ما را به عظمت والاي آن امام آگاه سازد. اما بيان پاره اي از کلمات بزرگان در اين موضوع تاثير بسزايي در اذهان عمومي دارد. مامون عباسي که خود از نظر علم و دانش جايگاه بسزايي داشته و با آن که از دشمنان حضرت به حساب مي آيد در مورد حضرت مي گويد: ما اعلم احداً افضل من هذالرجل علي وجه الارض يعني من کسي را برتر از اين مرد بر روي زمين نمي شناسم. جمال الدين احمد بن علي نسابه معروف به ابن عتبه گويد: امام رضا (ع) که کنيه اش اباالحسن است در فرزندان ابوطالب در زمان خودش مانند نداشت.
و ذهبي که انحراف او از اهل بيت (ع) معروف است در مورد حضرت رضا(ع) گويد: او سرور بني هاشم در زمان خويش است گويد: نديدم کسي از علي بن موسي الرضا داناتر باشد، هيچ دانشمندي حضرت را نديد مگر آن که همين شهادت من را گواهي داد.
آداب زيارت
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:21
- Hits: 2495
زيارت زيارت است
ريزش باران الهي بر صحراي زندگي، آغوش باز رحمت الهي در برابر نيازها و حاجات آدمي، بخشيده شدن گناهان ريز و درشت و ايمني از آتش سوزان قيامت!
تحول در روح و قلب انسان و شفابخش بيماري هاي آزاردهنده جسم و روح، به کنار رفتن غصه و اندوه روزگاران!
همنشيني با خوب ترين خوبان و دستگيري و شفاعت در تنگناهاي مرگ و قبر و قيامت در صدها و هزاران برکت و ثمره ديگر وعده ها و مژده هايي است که يکايک راهنمايان خدا، نشان زائران خود داده اند که:
«ان وعد الله حق»
اينک من و تو به زيارت آمده ايم يعني حضور چند روزه نزد بهترين بندگان خدا، مهربانترين مهربانان به ويژه او که «خورشيدي ترين» است و شمس الشموس اش مي دانيم.
زيارت مانند دعا احکامي دارد و ابعادي، اسراري دارد و آثاري و آدابي دارد و اوقاتي. ما در اين گفتار کوتاه به (9)نکته اصلي اشاره مي کنيم. نکاتي که نگاهي به آداب زيارت است. اگرچه نيم نگاهي هم به اسرار و آثار و ابعاد آن داريم باشد که با نگاه کريمانه اش پذيرايمان باشد.
يکم
زيارت قبل از آنکه ميل و حضور جسم باشد در حريم يار، ميل و حضور قلب و روح و فکر آدمي است. چه بسا بسيار کساني که همانند اويس قرني با محبوب خود زمزمه عاشقانه و از راه دور دارند و چه بسيار کساني که در کنار آن نفوس رحماني و قبور نوراني از نسيم مسيحايي آن کمتر بهره برده اند.
اکنون که او خود مهربانانه ما را به ميهماني خويش دعوت کرده است و توفيق حضور جسماني مان نيز در اين حريم مقدس فراهم شده است، تمام خاطرمان را جمع فکر و دل و ذهنمان کنيم.
براي بسياري از افکار و کارها وقت به اندازه کافي هست. لحظات ناب و شيرين وصال را دريابيم تا هنگام وداع و فراق بار سنگين بر دلمان نباشد.
دوم
بايد بدانيم که آمده ايم «زيارت» و زيارت براي خود معنا و مفهومي دارد که با بسياري از آنچه مي شناسيم متفاوت است. زيارت سياحت نيست. سفرعادي نيست. ميهماني رفتن نيست. فقط قرآن خواندن و دعاخواندن نيست. محو گنبد زيبا و در و ديوار شدن نيست. زيارت، زيارت است.
زيارت اول از همه دل کندن و روي گرداندن است. يعني کسي که زائر دوست مي شود از هر چه جز دوست و غير اوست دل مي کند و فقط و فقط به او نظر دارد. اگر مي خواهيم زائري راستين باشيم. بايد تمام همت و سعي و تلاش خود را به کار گيريم تا زنجيره هايي را که ما را از جيب باز مي دارند بگسليم و در خانه تکاني قلب و روح، هرچه غير از يار است، بيرون اندازيم. مگر مي شود جسم مان در حرم باشد و فکرمان جاي ديگر.
نگاه سرمان به ضريح باشد اما نگاه دلمان به دنيا، در دعا و نيايش مان به زبان ادعاي محبت امام رضا(ع) داشته باشيم اما در دل با زرق و برق دنيا بيعت کنيم. براي ميوه چيني از درخت پربار زيارت، اول خواسته و نيازمان بايد همين باشد. زائر حقيقي شان شويم.
سوم
بايد حواسمان جمع باشد: خانه با صاحب خانه فرق دارد و براي ما زيارت و ديدار با صاحب خانه، سختي و مشقات سفر را به جان خريده ايم نه ديدن خانه! و خانه اگر عزيز مي شود و در و ديوارش بوسه گاه مي شود و خاک درش توتياي چشم مي گردد به حرمت حضور صاحب خانه است. اگر قرار بود به ديدن هنرمندي ها و کاشي کاريها و آينه کاري ها برويم هزاران جاي ديگر هم بود. بايد به خودمان نهيب بزنيم که در حريم باشکوه رضوي همان غوغايي برپاست که در ملکوت و مظلوميت و غربت بقيع! آنقدر محو خانه نشويم که صاحب خانه را از ياد ببريم.
گرشبي در خانه جانانه ميهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
چهارم
زيارت، هزاران فايده و ثمر دارد!
زيارت امام رضا (ع) معادل هزاران حج و عمره است. حق هم همين است. اما به شرطها: «عارفا بحقه» به روح اصلي همه اين تلاشهاست و رکن اساسي و اصلي آن است و اما معرفت به چه؟ و به که؟ اول بايد خود را بشناسيم، قوتها و ضعف هاي خودمان را بدانيم. نيازمنديهاي خود را با تمام وجود درک کنيم، نيازهايي که فقط به آب و نان و شفاي جسم و خواسته هاي دنيوي خلاصه نمي شود. اينجا جايي است که بايد افق هاي روبروي خود را ببينيم و چشم انداز ملکوتي رشد و کمال خود را تصور کنيم.
ديگر اينکه بدانيم به زيارت چه کسي آمده ايم. بهترين راه براي غرق گشتن در درياي معرفت امامت، نشستن بر لب ساحل زيارت ها و دعاهايي است که خود آن نفوس رحماني برايمان به ارمغان گذاشته اند.
خوشا به حالمان اگر با ترنم دلنواز زيارت جامعه کبيره مدهوش شويم. خوشا به حالمان اگر در زير باران معاني بلند زيارت امين الله از خود به امام رضا(ع) و از امام رضا(ع) به خداوند پل بزنيم، و مهمترين خواسته هايمان را با زيبايي بي کران تصور شده در آن بخوانيم. و خوشا به احوالمان اگر در سفره کرامت امام رضا(ع) ميهمان شويم.
صفحه9@
پنجم
به حکم اين که او زنده و حاضر و ناظر است بايد بيش از کميت به کيفيت اهميت بدهيم. دعا و زيارت ونماز را با شور و نشاط و بسط روح و شوق تمام انجام دهيم، اگرچه کم باشد. با خستگي و رو در بايستي و بي حوصلگي زيارت نکنيم و از انجام کارها واعمالي که طاقتش را نداريم اجتناب کنيم. چه بسا يک خلوت کوتاه عارفانه، يک زيارت امين الله با شوق و معرفت و دو رکعت نماز زيارت کار صدها ساعت خواندن و قيام و قعود را انجام مي دهد.
مهم اين است که احساس کنيم با تمام وجود در نزد او ميهمان او هستيم، هم خودمان با نشاط، زيارت به جا آوريم و اگر هم با همراهان هستيم آنها را به زحمت نيندازيم و همه روحيات و ظرفيت ها را در نظر بگيريم.
ششم
دوست ما را سبک بار مي پذيرد. راستي چقدر خود را از زيربار حق الناس رها کرده ايم؟ چقدر دل هايي را که شکسته ايم به دست آورده ايم؟ چقدر بر زخم و اندوه پدر و مادرمان مرهم نهاده ايم؟ چه اندازه به نمازمان سرو سامان داده ايم؟
چه تعداد حرام و شبهه را از مال و سفره خود دور ساخته ايم؟! اينها همان طهارت است! که از آداب زيارت مي باشد و صد البته بالاتر از غسل زيارت که آن هم از آداب ظاهري است و در جاي خود نيکو. آيا همانگونه که خود را به زيباترين لباسها آراسته ايم، روح خود را با لباس تقوا نيز زيبا ساخته ايم؟ آيا آنقدر که خود را براي زيارت معطر ساخته ايم خويشتن را با عطر استغفار خوشبو کرده ايم؟ آيا خود را در زلال جوشان توبه شستشو داده ايم؟ کمال زيارت ما در طهارت با جسم ماست.
هفتم
به حکم زنده بودن و ناظر دانستن امام، بايد با کمال ادب در حرم رفتار کنيم. آرام گام برداريم، با ادب حرف بزنيم و نشست و برخاست کنيم. نجيبانه گريه کنيم، خالصانه مناجات کنيم، با طمانينه و آرامش زيارت نامه بخوانيم، صدايمان را به ويژه در نزد ضريح مطهر بلند نکنيم، بي توجهي به ديگران، خود را به هر قيمتي به روضه منوره رساندن و با شدت و فشار! پنجه در ضريح افکندن مصداق بارز بي توجهي به حق الناس است. فراموش نکنيم زيارت با همه شان والايش و با همه اوصاف و فضائل اش مستحب است و مستحب هيچ وقت مقدمه حرام و مکروه نمي گردد. و اين ادب عصاره همه فضائل است.
حافظا علم وادب ورز که در مجلس يار
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
هشتم
چه زيباست اگر براي همه حق خواندن نماز در بالا سر مبارک را قائل شويم.
چه نيکوست اگر کريمانه حرمت سالمندان و بيماران را در حرم پاس بداريم.
چه شوق برانگيز است کريمانه و بزرگوارانه از خطاهاي خواسته و ناخواسته همه درگذريم. و چه شورانگيز است اگر در همه دعاها و نيازهايمان سيره نوراني مادرمان حضرت زهرا(س) را پيش گيريم که در ابراز همه دعاها و خواسته هايمان، خواسته ها و نيازهاي ديگران را بر خودمان مقدم شماريم. حتي آنان که به ما بدي کرده اند. اين جاست که احساس مي کني مثل پدري مهربان! مهربان تر از پدر و مادر برايمان آغوش گشوده است.
نهم
در زيارت هم تحت تاثير مجاورت چند روزه با امام رئوف و در حوزه جذب و جاذبه دل رباي مغناطيسي محبت و جذبه رحماني اش هستيم. مگر نه اين است که همسايه از همسايه ارث مي برد و بر او حق دارد؟ و مگر نه اين است که کمال همنشيني در انسان اثر مي گذارد؟ و مگر نه چنين است که براده هاي وجود ما جذب مغناطيسي محبت او شده است؟ پس بکوشيم اين ميراث نور و کمال و جذبه را تا سفري ديگر و زيارتي ديگر حفظ کنيم، که حفظ کردن آن از به دست آوردنش سخت تر است.
به او بگو و از او بخواه که تو را و حال خوش تو را و جذبه روحاني تو را برايت نگاه دارد. خالصانه طلب کن! تا در فراز و نشيب هاي گوناگون روزگار دستت را بگيرد تا ايمان و اعتقادت محکم بماند. تا بتواني در سخت ترين لحظات، عقايد و اعمال پاک و پيراسته خود را با خود به عنوان بهترين هديه به آن جهان ببري.
آداب کاربردي زيارت امام رضا(ع)
*زماني که براي زيارت حضرت آمادگي نداريد به حرم مشرف نشويد. هنگامي که کسالت داريد يا خسته هستيد و يا حال دعا نداريد به زيارت نرويد.
*سعي کنيد اول خودتان را آماده کنيد بعد به حرم مشرف شويد.
*داشتن غسل زيارت، يکي از مستحبات موکد زيارت امامان معصوم مي باشد، بهتر آن است که آرام آرام، بدون اينکه در راه به اطراف توجه داشته باشيد، با توجه کامل قلب به حضرت رضا(ع) به طرف حرم حرکت کنيد.
گفتن ذکر
(استغفرالله ذو الجلال و الاکرام من جميع الذنوب و الاثام) در بين راه (يعني از محل اقامتتان تا ورودي صحن مطهر) مستحب موکد است.
*وقتي مي خواهيد وارد صحن شويد، ابتدا بر در ورودي آن اندکي توقف کنيد و اذن ورود حضرت را بخوانيد. همچنين در صحن، آرام آرام به طرف حرم حرکت کنيد و ذکر شريف (لا اله الا الله) را تکرار کنيد تا آنکه برسيد به روضه مقدسه.
*هنگام رؤيت ضريح مطهر و قدم برداشتن در روضه مقدس بهتر است ذکر شريف الله اکبر را بگوييد البته با رعايت احترام وادب.
*اگر مزاحمتي براي زائرين حضرت به وجود نمي آيد تا حد امکان به ضريح نزديک شويد و زيارتهاي وارده را بخوانيد. اما اگر امکانش نيست، اصراري نداشته باشيد.
*اگر ناراحتي و مشکلي نداريد ايستاده و با صداي آرام زيارت را بخوانيد تا موجب سلب حضور قلب از ديگران نشويد. ضمنا به خاطر رعايت ادب و احترام در محضر حضرت از دعوت ديگران به فرستادن صلوات با صداي بلند خودداري کنيد.
*پس از خواندن زيارت، در صورت امکان به بالاي سر حضرت رفته به نيابت از حضرت ولي عصر(عج) نماز زيارت را بخوانيد، اگر فرصت داريد دو رکعت نماز زيارت نيز به جا آوريد.
*يکي از زيارتهاي مستحب، خواندن زيارت جامعه کبيره و زيارت امين الله است. البته زيرات مخصوص امام رضا (ع) نيز در کتب زيارت نامه آمده است.
*اما مهمترين نکته در زيارت امام معصوم، داشتن حضور قلب است.
بخشش پنهاني
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:23
- Hits: 2341
مرد قدبلند در زد. يکي از خدمتکارهاي امام رضا(ع) در را به رويش باز کرد.
-سلام!...به آقا بفرماييد، مسافري از راه دور آمده، عرضي دارد و مي خواهد خدمت برسد. خدمتکار رفت و پس از لحظه اي برگشت.
-بفرماييد! آقا اجازه ورود دادند.
مرد قد بلند، لباسش را مرتب کرد و داخل شد. امام با چند تن از شاگردان خود در ايوان خانه نشسته بود و جلسه علمي داشت. همه به احترام مرد غريبه از جا برخاستند. امام با خوشرويي با او دست داد و در کنار خود نشاند و حالش را پرسيد. بحث علمي از سرگرفته شد. شاگردان سوال مي کردند و امام جوابهايي کوتاه و بلند مي داد. مرد قد بلند توي فکر رفت. خجالت مي کشيد تقاضايش را بر زبان بياورد، آن هم جلوي آن همه آدم.
يک دفعه در بين سوال و جواب، امام رو کرد به مرد قد بلند و به چهره پر از تشويش و غمگين او نگاه کرد. دوباره با مهرباني حالش را پرسيد.
مرد قد بلند با شرمندگي و آهسته طوري که ديگران حرفش را نشنوند گفت: عرضي داشتم سرورم!
-بگو برادر!
من از سفر حج مي آيم و از دوستداران شمايم. هرچه داشتم دراين سفر خرج شد. اکنون پولي ندارم که به ديار خود برگردم. کسي را هم در اين شهر نمي شناسم که به من کمک کند. دو سه روز است که در کاروانسراي ابتداي اين شهر اتراق کرده ام. يکي از مسافران گفت به خدمت شما برسم. من مرد ثروتمندي هستم. باور کنيد وقتي به شهر خودم برسم به همان اندازه اي که به من کمک کرديد از طرف شما صدقه خواهم داد.
امام با مهرباني دست روي دستش گذاشت و گفت: بنشين.
مرد نگاهي به شاگردهاي امام کرد. آنها چشم به او دوخته بودند. او سرش را پايين انداخت. دوباره سوال و جواب شروع شد. کم کم شاگردهاي امام رفتند. تنها دو نفر از ياران نزديک امام، سليمان جعفري و خيثمه باقي ماندند. امام به آن دو نگاه کرد.
-اجازه مي دهيد به اندرون خانه برگردم.
سليمان با احترام پاسخ داد: خواهش مي کنم. بفرماييد سرورم!
امام برخاست و به اتاق خود رفت. پس از مدت کوتاهي از پشت در اتاق مرد را صدا زد. غريبه بلند قامت برخاست و به درون خانه رفت. از آن چه مي ديد تعجب کرد. امام بي آنکه ديده شود از پشت در کيسه کوچکي بيرون داده بود. وقتي مرد جلوي در رسيد، امام از پشت در آهسته گفت: اين دويست درهم را بگير و خرج سفرت کن. من آن را به تو بخشيدم. لازم نيست از طرف من صدقه بدهي!
مرد قدبلند از آن همه بزرگواري امام تشکر کرد و با دعاي فراوان از او خداحافظي کرد.
وقتي مرد قدبلند از خانه امام رفت. امام پيش دو شاگرد خود برگشت. سليمان پرسيد: سرورم شما به آن مرد غريبه لطف زيادي کرديد اما چرا آن کيسه را از پشت در به او داديد بدون آنکه ديده شويد؟
امام گفت: ترسيدم با او چهره به چهره شوم و شرم و خجالت را در چهره اش ببينم. رسول خدا فرمود: «کسي که بخشش خود را بپوشاند پاداش او برابر با هفتاد حج است».
مهره هاي آبي تسبيح
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:20
- Hits: 2383
چشمانم را باز مي کنم و نگاهم را دور تا دور اتاق مي چرخانم.کنج اتاق مادر روي سجاده نشسته و ذکر مي گويد و با هر ا...اکبري که مي گويد يک مهره آبي رها مي شود و به جمع مهره هاي قبلي تسبيح مي پيوندد.دلم گرفته و حالم منقلب است.نمي توانم حقيقت را باور کنم، اما دوست دارم از کابوس وحشتناک رها شوم، نگاهم به کارت گلهاي روي ميز مي افتد و بغضم مي ترکد «قدم نورسيده مبارک»ملحفه سفيد را روي صورتم مي کشم و مي گويم، چه زود شادي ها جايش را به غم داد.
-بيداري مادر جان؟ برايت غذا آورده بودم، ديدم خوابي دلم نيامد بيدارت کنم.الان غذايت را مي آورم.
از مادر مي خواهم کنارم بنشيند.سرم را روي زانويش مي گذاردم، مثل بچه گي هايم، آن روزها، هر موقع خيلي ناراحت و و بي قرار بودم، سرم را که روي زانوي مادر مي گذاشتن و آرام مي شدم.مي گويم:
-خيلي دلم گرفته، دلواپس بچه ام هستم.صداي گريه هايش توي گوشم است.هميشه فکر مي کنم گرسنه است.بچه هايي که همزمان با بچه من به دنيا آمده اند، در آغوش مادرشان بزرگ مي شوند، اما بچه من دارد مي ميرد و هيچ کاري از دستم بر نمي آيد.
دوباره بغضم مي ترکد، مادر با سر انگشتان مهربانش قطرات اشک را از صورتم پاک مي کند و مي گويد:
-بلند شود دخترم، از درگاه خدا نا اميد نباش.
مي گويم:
-ديشب اسفنديار از بيمارستان که آمد به من گفت دکترها گفته اند فردا مي توانيم بچه را به خانه بياوريم.بعد به اتاقش رفت و در را بست.هر چه فکر کردم بچه اي را که هنگام تولد سه کيلو و دويست گرم بوده و حالا بعد از گذشت نه روز شده يک کيلو و دويست گرم، چرا از بيمارستان مرخص مي کنند، جوابي پيدا نکردم.در اتاق را که باز کردم ديدم اسفنديار دعاي توسل مي خواند و گريه مي کند، به قدري حالش بد بود که اصلاً متوجه من نشد.آن وقت مطمئن شدم که دکترها بچه ام را جواب کرده اند.دلم براي پسرم مي سوزد، هنوز پا به دنيا نگذاشته بايد برود، آن هم بعد از تحمل اين همه زجر، خدايا کاش من مي مردم، اما بچه ام زنده مي ماند.
مادر مي گويد:
-به خدا توکل کن دختر!از درگاه خدا نااميد نباش.
-مامان ديشب خواب ديدم.پيرمردي بلند قامت، با لباس هاي سپيد ايستاده و به من مي گويد:بچه شما نذر امام است، به نزد آقا برويد.
مادر مي گويد:
-خير است.
ساختمان سفيد بيمارستان با پنجره هاي کوچک، دلگيرتر از هميشه به نظر مي رسد.چند زن و مرد با گل و شيريني در حالي که نوزادي را در آغوش دارند، از بيمارستان خارج مي شوند.گل لبخند روي لب همه شان روييده و دست نوازش بر سر و روي نوزاد مي کشند.وارد بيمارستان که مي شويم، از پله ها بالا مي رويم.
مقابلمان راهرويي است و به بخش منتهي مي شود که پسرم در آن جا بستري است.سکوت راهرو را صداي پاي من و اسفنديار مي شکند، خط آبي کف راهرو راهنماي مراجعين است.هر چه به بخش نزديک تر مي شويم پاهايم سنگين تر مي شود.روي آخرين صندلي کنار راهرو مي نشينم و از اسفنديار مي خواهم خودش وارد بخش شود و بچه را بياورد.اسفنديار به سوي بخش مي رود و من با نگاهم او را همراهي مي کنم.گر مي گيرم، حس مي کنم دارم خفه مي شوم، به سوي پنجره مي روم و کمي آن را باز مي کنم.نفس عميقي مي کشم و با اضطراب به ديوار شيشه اي بخش چشم مي دوزم.بوي الکل مي زند توي مشام ام.چقدر هواي بيمارستان سنگين است.بر روي ديوار رو به رو تصوير کودکي است که مراجعين را دعوت به سکوت مي کند.چه چشم هاي قشنگي دارد.چشم هايش مثل چشم هاي نوزاد من مي درخشد:
«خدايا چرا اسفنديار نيامد؟ نکند ...نکند پسرم ...؟!».
دستانم را بالا مي برم و از عمق جان، از خدا ياري مي خواهم.با هر صداي پايي که از آن طرف مي آيد قلبم به شدت مي تپد.دل توي دلم نيست.
اسفنديار که از بخش خارج مي شود، يکباره از جابر مي خيزيم:
«چرا بچه را با خود نياورده ؟».
دلم هري مي ريزد.نمي دانم چرا که گريه مي کند.نفس در سينه ام مي ماند، رمق از پاهايم مي رود و زانوانم در هم گره مي خورد.روي صندلي مي نشينم.نگاهم روي صورت اسفنديار سکته مي کند.توي سرم مي کوبم و فرياد مي زنم، اسفنديار مي خندد من مي گريم، گيج و مبهوت نگاهش مي کنم.دانه هاي عرق از پيشاني روي صورتم مي دود.بريده بريده مي گويد:
-ديشب که دکتر بچه مان را جواب کرد، من خيلي دلم شکست، ديشب وقتي به خانه آمدم تا صبح متوسل به ائمه، به خصوص آقا امام رضا(ع)شدم و گفتم:آقاجان حال و روزم را مي داني، اين کودک نذر شماست او را همنام شما مي کنم.حالا دکترها مي گويند، از ديشب تا حالا، حال بچه يکباره از اين رو به آن رو شده و کليه علائم بزرگي قلب از بين رفته و به نظر مي رسد کاملاً سالم است.
صداي پيرمرد مي دود توي گوشم:
«چون فرزند شما نذر آقاست، بايد نزد او برويد.»
اسفنديار مي گويد:
-چه درست گفته اند که هم خدا از امام راضي است و هم بنده خدا.
بعد دستانش را روبه آسمان بالا برد و گفت:
-خدايا شکر، قربانت بشوم امام رضا(ع)حقا که رضايي...