شهادت امام صادق (علیه السلام)
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:49
- Hits: 2157
منبع:كتاب«زندگانى امام صادق (ع)»
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانيد (2) و بايست چنين باشد، زيرا با كينهاى كه منصور از او داشت و بيمى كه از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه يافته بود، آسوده نمىنشست. آنان كه با تاريخ زندگى اين مرد آشنايند، مىدانند او به كسانى كه براى رساندنش به مسند خلافت هر كوشش را به كار بردند، رحم نكرد و از جمله آنان ابو مسلم بود كه برپايى دولت عباسيان مرهون رنجهايى است كه او در اين باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان كه ازاسناد تاريخى بر مىآيد، اين است كه هنگام خلافتسفاح، به منصور چنان كه بايد حرمت نمىنهاد، پس طبيعى است كسى را كه از او مىترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نكند. ولى چنان كه خواهيم ديد، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دريغ مىخورد.
كلينى به اسناد خود از ابو ايوب روايت كند: نيم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر كرسى نشسته بود و شمعى پيش روى داشت و نامهاى مىخواند و مىگريست. بر او سلام كردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سليمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مىدهد و سه بار «انا لله و انا اليه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: كجا مانند جعفر يافت مىشود؟ سپس گفت: بنويس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معينى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسيد، معلوم شد پنج تن را وصى خود كرده است: منصور، محمد بن سليمان، عبد الله، موسى و حميده. و در روايت ديگرى به جاى محمد بن سليمان، محمد بن جعفر است و به جاى حميده، مولايى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اينان را نمىتوان كشت. (3)
يعقوبى از اسماعيل بن على بن عبد الله بن عباس روايت كند: بر منصور در آمدم، ديدم ريش او از اشك چشمش نمناك است. سبب پرسيدم، گفت: نمىدانى به خاندان تو چه رسيده است.
-امير مؤمنان چه شده؟ -سيد و عالم و باقى مانده گزيدگان آنان درگذشت.
-امير مؤمنان چه كسى؟
-جعفر بن محمد!
-خدا امير مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
-جعفر از آنان بود كه خدا در بارهشان گفته است: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (4) او از كسانى بود كه خدايش گزيد و از سابقان در خيرات بود. (5)
ابن فضال روايت كند: نزد ام حميده رفتم تا او را به رحلت امام تعزيت دهم. گريست و من از گريه او به گريه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مىديدى چيزى شگفت مشاهدت مىكردى. چشم خود را گشود و گفت: هر كس را با من خويشاوندى دارد گرد آوريد. همه را گرد آورديم. بدانها نگريست و گفت: شفاعت ما به كسى نمىرسد كه نماز را سبك بدارد. (6)
كلينى به روايتخود از امام موسى بن جعفر روايت كند: من پدرم را در دو جامه شطوى (7) كفن كردم كه آن دو، جامه احرام او بود و در جامهاى از جامههايش و عمامهاى كه از على بن الحسين بود براى آنكه آن را به چهل دينار خريده بود. (8)
يكى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پيش روى او نشسته بود و او وى را وصيت مىكرد. آنچه از آن وصيتبه ياد دارم اين است: پسركم وصيت مرا بپذير و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى كرد و ستوده خواهى مرد.
پسركم! آنكه بدانچه خدا بدو داده قناعت كند بىنياز بود، و آنكه ديده به مال ديگرى دوزد مستمند مىميرد. آنكه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم كرده است. آنكه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنكه گناه ديگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنكه پرده از عيب ديگرى برگيرد، عيبهاى درون خانهاش آشكار شود. آنكه شمشير ستم كشد، بدان كشته شود. آنكه براى برادر خود چاهى كند، خود در آن بيفتد.
آنكه با سفيهان بياميزد حقير شود و آنكه با علما نشيند وقار يابد. آنكه در جاىهاى بد در آيد متهم شود. پسركم حق را بگو! به سودت باشد يا به زيانت. از سخن چينى بپرهيز كه آن كينه را در دلهاى مردم مىكارد. پسركم! اگر جستجوى بخشش مىكنى به معدنهاى آن روى آور. (9)
پىنوشتها:
1. ج 47، ص 2-1.
2. مناقب، ج 4، ص 280.
3. اصول كافى، ج 1، ص 310.
4. سپس ميراث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگانمان (فاطر: 32) .
5. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 117.
6. ثواب الاعمال، ص 205، بحار، ج 47، ص 2.
7. دهى در مصر كه در آن چنان پارچه را مىبافتند.
8. اصول كافى، ج 1، ص 476.
9. حلية الاولياء، ج 3، ص 195، صفة الصفوه، ج 2، ص 170.
زندگينامه امام صادق (علیه السلام)
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:48
- Hits: 2378
اما در دوره امويان كيفر و مجازات هيچ گونه مطابقتي با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاكم بود، گاه مجرمي را مي بخشيدند و گاه بيگناهي را مي كشتند و گاه براي محكوم، مجازاتي پش از جرم تعيين مي كردند!
6-با آنكه فقهاي بزرگي در حوزه اسلامي تربيت شدند، غالبا كسي به گفته آنان توجهي نمي كرد و اگر فقيهي حكمي شرعي مي داد كه به زيان حاكمي بود، از تعرض مصون نمي ماند. بدين جهت امر به معروف و نهي از منكر، كه دو فرع مهم اسلامي است، تعطيل گرديد، و كسي جرات نمي كرد خليفه و يا عامل او را از زشتكاري منع كند.
7-حريم حرمت شعائر و مظاهر اسلامي در هم شكست و بدانچه در ديده مسلمانان مقدس مي نمود، اهانت روا داشتند.چنانكه خانه كعبه و مسجدالحرام را ويران كردند و به تربت پيغمبر و منبر و مسجد او توهين نمودند و مردم مدينه را سه روز قتل عام كردند.
8- براي نخستين بار در تاريخ اسلام، فرزندان پيغمبر را به طور دسته جمعي كشته و زنان و دختران خاندان او را به اسيري گرفتند و در شهرها گرداندند.
9-مديحه سرايي كه از شعارهاي دوره جاهلي بود و در عصر پيغمبر مذموم شناخته شد، دوباره متداول گرديد و شاعران عصر اموي چندانكه توانستند خليفه و يا حاكمي را به چيزي كه در او نبود ستودند و از هر آنچه بود، منزه شمردند!
10-دستهاي عالم دنيا طلب و دين فروش بر سر كار آمدند كه براي خشنودي حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند. اينان به ميل خويش ظاهر آيههاي قرآن و حديث پيغمبر راتأويل كردند و بر كردار و گفتار حاكمان صحه گذاشتند.
11-گرايش به تجمل در زندگي ، خوراك،لباس، ساختمان، اثاث البيت روز بروز بيشتر شد و كاخهاي باشكوه در مقر حكومت و حتي در شكارگاه ها ساخته شد.
12-ميگساري ، زن بارگي و خريداري كنيزكان آواز خوان متداول گشت تا آنجا كه گفتار روزانه بعض خليفههاي اموي درباره زن و خوراك و شراب بود.(40)
13- مساوات نژادي ، كه يكي از اركان مهم نظام اسلامي بود، از ميان رفت و جاي خود را به تبعيض نژادي خشن به سود عرب و زيان ملل و اقوام غير عرب داد. در حالي كه قرآن و سنت پيغمبر امتيازها را ملغي كرده ملاك برتري را نزد خدا پرهيزگاري مي داند، اما امويان، نژاد عرب را نژاد برتر شمردند و گفتند:
چون پيغمبر اسلام از عرب برخاسته است، پس عرب بر ديگر مردمان برتري دارد و در ميان عرب نيز قريش از ديگران برتر است. طبق اين سياست، عرب در تمام شئون بر «عجم» ترجيح داده مي شد. نظام حكومت اشرافي بني اميه، موالي (مسلمانان غير عرب) را مانند بندگان زر خريد، از تمام حقوق و شئون اجتماعي محروم مي داشت و اصولا تحقير و استخفاف، هميشه با نام موالي همراه بود. موالي از هر كار و شغل آبرومندي محروم بودند:
حق نداشتند سلاح بسازند، بر اسب سوار شوند، و دختري حتي از بيابان نشينان بي نام و نشان رابه همسري بگيرند، و اگر احياناً چنين كاري مخفيانه انجام مي گرفت، طلاق و جدايي را بر آن زن، و تازيانه و زندان را بر مرد تحميل مي كردند. حكومت و قضاوت و امامت نيز همه جا مخصوص عرب بود و هيچ غير عربي به اين گونه مناصب و مقامات نمي رسيد. اصولاً عرب اموي را اعتقاد بر اين بود كه براي آقايي و فرمانروايي آفريده شده است و كار و زحمت، مخصوص موالي است. اين گونه برخورد نسبت به موالي ،يكي از بزرگترين علل سقوط آنان به دست ايرانيان به شمار مي رود. در جريان انقلاب بر ضد امويان، عباسيان از اين عوامل براي بدنام ساختن آنان و تحريك مردم استفاده مي كردند، ولي در ميان آنها اثر دو عامل از همه بيشتر بود، اين دو عامل عبارت بودند از:
تحقير موالي و مظلوميت خاندان پيامبر.عباسيان از اين دو موضوع حداكثر بهره برداري را كردند و در واقع اين دو، اهرم قدرت و سكوي پرش عباسيان براي نيل به اهدافشان به شمار مي رفت.
چرا امام صادق (علیه السلام) پيشنهاد سران قيام عباسي را رد كرد؟
موضوع ديگري كه در بررسي زندگاني امام صادق (علیه السلام) جلب توحه مي كند، خودداري امام از قبول پيشنهاد بيعت سران قيام عباسي با ايشان است. اگر به مسئله با نظر سطحي بنگريم شايد گمان كنيم كه انگيزههاي مذهبي در اين نهضت اثري قوي داشته است، زيرا شعارهايي كه آنان براي خود انتخاب كرده بودند همه اسلامي بود، سخناني كه بر روي پرچمهايشان نوشته بودند همه آيات قرآن بود، و چنين وانمود مي كردند كه به نفع اهل بيت كار مي كنند و قصدشان اين است كه انتقام خونهاي بناحق ريخته شده اهل بيت پيامبر را از بني اميه و بني مروان بگيرند، آنان سعي مي كردند انقلاب خود را با اهل بيت ارتباط بدهند. اگر چه ابتدا اسم خليفهاي را كه مردم را به سوي او فرا مي خواندند، معلوم نكرده بودند،ولي شعارشان اين بود كه «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه واله) يعني براي بيعت با شخص برگزيد اي از خاندان محمد (صلی الله علیه واله) قيام كردهايم.مي گويند:
ابو مسلم،در ميان اعراب نيز همراهان و ياران بسياري داشت. اينان هنگام بيعت با ابو مسلم سوگند مي خوردند كه در پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر و در فرمانبرداري از يك گزيده ناشناس كه از خاندان پيامبر است، استوار باشند و در پيروي از فرماندهان خويش انديشه و درنگ را جايز نشمارند و دستور آنها را بي چون و چرا به جاي آورند.حتي سوگند مي خوردند كه اگر بر دشمن غلبه كنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خويش دشمن را به هلاكت نرسانند. شعاري كه نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها بشمار مي آمد لباس سياه و علم سياه بود. اينان رنگ پرچم خود را به اعتبار اينكه پرجم پيامبر سياه بود، و قصد آنان باز گشت به دين پيامبر است، يا به نشانه آنكه قصدشان خونخواهي و سوگواري در عزاي خاندان پيامبر است، سياه قرار دادند. شايد هم مي خواستند خود را مصداق اخبار«ملاحم» معرفي كنند كه طبق آنها پديد آمدن علمهاي سياه از سوي خراسان نشانه زوال دولت جابران و تشكيل دولبت حقه شمرده شده است(41)و(42)به هر حال ظاهر امرنشان مي داد كه قيام عباسيان، يك قيام عظيم با محتواي اسلامي است.
نامههاي سران نهضت به امام صادق (علیه السلام)
ابو مسلم پس از مرگ «ابراهيم امام» به حضرت صادق (علیه السلام) چنين نوشت:
«من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت مي كنم، اگر مايل هستيد كسي براي خلافت بهتراز شما نيست».امام درپاسخ نوشت:
«ما انت من رجالي و لا الزمان زماني »:
نه تو از ياران مني و نه زمانه، زمانه من است(43)همچنين «فضل كاتب» مي گويد:
روزي نزد امام صادق (علیه السلام) بودم كه نامهاي از ابو مسلم رسيد، حضرت به پيك فرمود:
«نامه تو را جوابي نيست، از نزد ما بيرون شو» (44) نيز «ابوسلمه خلال»(45) كه بعدها به عنوان «وزير آل محمد (صلی الله علیه واله) معروف شد، چون بعد از مرگ ابراهيم امام اوضاع را به زيان خود مي ديد، بر آن شد كه از آنان رو گردانيده به فرزندان علي (علیه السلام) بپيوند. لذا به سه تن از بزرگان علويين:جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) و عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (عبدالله محض) عمرالاشرف بن زينالعابدين (علیه السلام) نامه نوشت و آن را به يكي از دوستان ايشان سپرده گفت:
اول نزد جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) برو، اگر وي پذيرفت دو نامه ديگر را از ميان ببر، و اگر او نپذيرفت عبدلله محض را ملاقات كن، اگراو هم قبول نكرد، نزد عمر رهسپار شو. فرستاده ابو سلمه ابتدأاً نزد امام جعفر بن محمد (علیه السلام) آمد و نامه ابوسلمه را بدو تسليم كرد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:
مرا با ابو سلمه كه شيعه و پيرو ديگران است، چه كار؟
فرستاده ابو سلمه گفت:
نامه را بخوانيد، امام صادق(علیه السلام) به خادم خود گفت چراغ را نزديك وي آورد، آنگاه نامه را در آتش چراغ انداخت و آن را سوزانيد! پيك پرسيد:
جواب آن را نمي دهي ؟
امام فرمود:
جوابش همين بود كه ديدي ! سپس پيك ابو سلمه نزد«عبدلله محض» رفت و نامه وي را به دستش داد. چون عبدالله نامه را خواند آن را بوسيد و فوراً سوار شده نزد حضرت صادق (علیه السلام) آمد و گفت:
اين نامه كه اكنون به وسيله يكي از شيعيان ما در خراسان رسيده از ابو سلمه است كه مرا به خلافت دعوت كرده است. حضرت به عبدالله گفت:
از چه وقت مردم خراسان شيعه تو شدهاند؟
آيا ابو مسلم را تو پيش آنان فرستادهاي ؟
آيا تو احدي از آنان را مي شناسي ؟
در اين صورت كه نه تو آنها را مي شناسي و نه ايشان تو را مي شناسند، چگونه شيعه تو هستند؟
عبدالله گفت:
سخن تو بدان ماند كه خود در اين كار نظر داري ؟
امام فرمود:
خدا مي داند كه من خير انديشي را درباره هر مسلماني بر خود واجب مي دانم، چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟
اي عبدالله، اين آرزوهاي باطل را از خود دور كن و بدان كه اين دولت از آن بني عباس خواهد بود،و همين نامه براي من نيز آمده است. عبدلله با ناراحتي از نزد جعفر بن محمد بيرون آمد.«عمر بن زين العابدين» نيز با نامه ابوسلمه برخورد منفي داشت. وي نامه را رد كرد و گفت:
من صاحب نامه را نمي شناسم كه پاسخش را بدهم(46).هنگامي كه پرچمهاي پيروزي به اهتزاز در آمد و نشانههاي فتح نمايان شد، «ابو سلمه» براي بار دوم طي نامهاي به امام صادق (علیه السلام) نوشت:
«هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن.» امام (علیه السلام) باز همان جواب قبلي را داد.(47) ابوبكر حضرمي روايت ميكند كه من و ابان بن تغلب به محضر امام صادق (علیه السلام) رسيديم و اين هنگامي بود كه پرچمهاي سياه در خراسان برافراشته شده بود. عرض كرديم:
اوضاع را چگونه مي بينيد؟
حضرت فرمود:
« در خانههاي خود بنشينيد، هر وقت ديديد ما گرد مردي جمع شدهايم، با سلاح به سوي ما بشتابيد.»(48)اما در بيان ديگري به ياران خود فرمود:
«زبانهاي خود را نگاهداريد و از خانههاي خود بيرون نياييد، زيرا آنچه به شما اختصاص دارد (حكومت راستين اسلامي ) به اين زودي به شما نمي رسد» (49) با توجه به آنچه گفته شد، در نظر بدوي تحليل موضعگيري امام در برابر پيشنهادهاي ابوسلمه و ابومسلم مشكل به نظر مي رسد، ولي اگر اندكي در قضايا دقت كنيم ، پي به علت اصلي اين موضعگيري مي بريم :
امام صادق (علیه السلام) مي دانست كه رهبران قيام هدفي جز رسيدن به قدرت ندارند، و اگر شعار طرفداري از اهل بيت را هم مطرح مي كنند، صرفاً به منظور جلب حمايت تودههاي شيفته اهل بيت است.«روايات تاريخي به روشني گواهي مي دهد كه «ابو سلمه خلال» پس از رسيدن نيروهاي خراساني به كوفه، زمام امور سياسي را در دست گرفته شروع به توزيع مناصب سياسي و نظامي در ميان اطرافيان خود كرده بود. او مي خواست با برگزيدن يك خليفه علوي ، تصميم گيرنده و قدرت اصلي دولت، خود وي بوده، خليفه تنها در حد يك مقام ظاهري و تشريفاتي باشد».(50)امام مي دانست كه ابومسلم و ابوسلمه دنبال چهره روشني از اهل بيت مي گردند كه از وجهه و محبوبيت او در راه رسيدن به اهداف خود بهره برداري كنند، و به امامت آن حضرت اعتقاد ندارند و گرنه معنا نداشت كه سه نامه به يك مضمون به سه شخصيت از خاندان پيامبر بنويسند!امام با نهايت هوشياري مي دانست طراح اصلي قيام، عباسيان هستند وآنان نيز هدفي جز رسيدن به آمال خود در زمينه حكمراني و سلطه جويي ندارند و مي دانست كه آنها بزودي كسي را كه ديگر به دردشان نخورد و يا در سر راهشان قرار گيرد، نابود خواهند كرد؛ همان سرنوشتي كه گريبانگير ابومسلم و ابوسلمه و سليمان بن كثير و ديگران شد. امام (ع) كاملا مي دانست امثال ابوسلمه و ابومسلم فريب خوردهاند و در خط مستقيم اسلام و اهل بيت نيستند و لذا به هيچ عنوان حاضر نبود با آنان همكاري كند و به اقدامات آنان مشروعيت بخشد، زيرا سران انقلاب مردان مكتب او نبودند. آنان در عرصه انتقامجويي ، كسب قدرت، و اعمال خشونت افراط مي كردند و كارهايي انجام مي دادند كه هيچ مسلمان متعهدي نمي تواند آنها را امضا كند.
وصاياي وحشتناك ابراهيم امام به ابومسلم :
با مراجعه به تاريخ، به متن دستور و وصيتي بر مي خوريم كه از طرف «ابراهيم امام» خطاب به ابومسلم خراساني در آغاز قيام صادر شده است. ابومسلم، قهرمان مشهور كه ملقب به لقب «امير آل محمد» گرديد، در سفر به مكه ابراهيم امام را ملاقات نمود. ابراهيم امام وصاياي خود را با پرچمي سياه كه بعدها شعار عباسيان شد، به وي تفويض نمود و او را مامور خراسان و قيام علني كرد. اين وصيت را، از لحاظ اينكه براي نشان دادن چهرههاي ابراهيم و ابومسلم و ديگر رهبران قيام عباسي سند مهمي است، در اينجا عيناً نقل مي كنيم:
ابراهيم در اول اين فرمان براي اينكه ابومسلم، آن جوان كم تجربه را بيشتر فريب دهد، مي گويد:
«تو مردي از اهل بيت ما هستي ، به آنچه سفارش مي كنم عمل كن... (در وفاداري به ما) نسبت به هر كس كه شك كردي و در كار هر كس كه شبهه نمودي ، او را به قتل برسان، و اگر توانستي كه در خراسان يك نفر عربي زبان هم باقي نگذاري ، چنين كن (تمام اعراب مقيم خراسان را به قتل برسان) و هر كجا يك بچه را هم ديدي كه طول قدش پنج وجب مي باشد و مورد سؤظن تو قرار دارد، او را به قتل برسان»!(51) بدين ترتيب ابراهيم امام در وصيت خود صريحا به ابو مسلم دستور قتل و خونريزي مي دهد.« مقريزي » مي گويد:
اگر ابراهيم امام مي خواست ابومسلم را به ديار شرك بفرستد كه آنان را به اسلام دعوت كند هرگز جايز نبود چنين وصيتي به او بنمايد، در صورتي كه با اين حكم او را به ديار اسلامي فرستاد و اين چنين دستور كشتن مسلمانان را به او داد!(52)
جنايات ابومسلم
متاسفانه ابومسلم هم به اين دستور ظالمانه و وحشيانه مو بمو عمل كرد تا آنجا كه به تعيير «يافعي » حجاج زمان خود گرديد و در راه استقرار حكومت عباسيان مردم بيشماري را كشت.(53) مورخان مي نويسند:
تعداد كساني كه ابومسلم در دوران حكومت خود به قتل رساند، بالغ بر ششصد هزار نفر بود!(54) او خود به اين جنايات اقرار مي كرد:
هنگامي كه از ناحيه منصور بيمناك شد، طي نامهاي به وي نوشت:
«برادرت (سفاح) به من دستور داد كه شمشير بكشم، به مجرد سؤ ظن دستگير كنم، به بهانه كوچكترين اتهامي به قتل برسانم ، هيچ گونه عذري را نپذيرم. من نيز به دستور وي بسياري از حرمتها را كه خدا حفظ آنها را لازم كرده بود هتك كردم، بسياري از خونها را كه خدا حرمتشان را واجب كرد. بر زمين ريختم، حكومت را از اهل آن ستاندم و در جاي ديگر نهادم ».(55) منصور نيز به اين مطلب اعتراف كرد. وي هنگامي كه مي خواست ابومسلم را به قتل برساند، ضمن برشمردن جنايات او، گفت:
«چرا 600 هزار تن را با زجر و شكنجه به قتل رساندي ؟» ابو مسلم بي آنكه اين قضيه هولناك شود، پاسخ داد:
اينها همه به منظور استحكام پايههاي حكومت شما بود.(56)در جاي ديگر ابو مسلم تعداد قربانيان خود را در غير از جنگها صد هزار نفر ياد كرده است.(57) ابومسلم حتي از ياران ديرين خود نيز نگذشت، چنانكه « ابوسلمه خلال» همكار و دوست خود را نيز كه به «وزير آل محمد» ملقب شده بود، و در پيروزي عباسيان سهم بزرگي داشت و در حقيقت بازوي اقتصادي انقلاب بود، به قتل رسانيد.(58) بنابراين جاي شگفت نيست اگر در تواريخ بخوانيم:
هنگام رفتن ابومسلم به حج، باديه نشينها از گذرگاه ها مي گريختند، زيرا درباره خون آشام بودن او سخنهاي بسيار شنيده بودند!(59)
انتخاب و برنامه ريزي
آنچه در مورد رد پيشنهاد سران قيام عباسي از طرف امام صادق (علیه السلام) گفتيم در اين خلاصه مي شود كه پيشنهاد دهندگان فاقد صلاحيت لازم براي يك قيام اصيل مكتبي بودند. آنان نيروهاي اصلي نبودند كه بتوان به كمك آنها يك نهضت اسلامي خالص را رهبري كرد و اگر نيروهاي اصيل و مكتبي به قدر كافي در اختيار امام بود، حتماً نهضت را در اختيار مي گرفت.به تعبير ديگر، امام كه وضع و حال امت را از لحاظ فكري و علمي مي دانست و از شرائط سياسي و اجتماعي آگاه بود و محدوديت قدرت و امكانان خويش را كه مي توانست در پرتو آن مبارزه سياسي را آغاز كند مي شناخت، قيام به شمشير و پيروزي مسلحانه و فوري را براي برپا داشتن حكومت اسلامي كافي نمي ديد، چه، براي تشكيل حكومت خالص اسلامي ، تنها آماده كردن قوا براي حمله نظامي كافي نبود، بلكه پيش از آن بايستي سپاهي عقيدتي تهيه مي شد كه به امام و عصمت او ايمان و معرفت كامل داشته باشد و هدفهاي بزرگ او را ادارك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيباني كرده از دستاوردهايي كه براي امت حاصل مي گرديد، پاسداري نمايد.گفتگوي امام صادق (علیه السلام) با يكي از اصحاب خود، مضمون گفته فوق را آشكار مي سازد:
از «سدير صيرفي » روايت است كه گفت:
بر امام وارد شدم و گفتم:
چرا نشستهايد؟
گفت:
اي سدير چه اتفاقي افتاده است؟
گفتم:
از فراواني دوستان و شيعيان و ياران سخن مي گويم.گفت:
فكر مي كني چند تن باشند؟
گفتم:
يكصد هزار.گفت:
يكصد هزار؟
گفتم:
آري و شايد دويست هزار. گفت:
دويست هزار؟
گفتم:
آري و شايد نيمي از جهان.به دنبال اين گفتگو، امام همراه سدير به «ينبع» رفت و در آنجا گله بزغالهاي را ديد و فرمود:
اي سدير، اگر شمار ياران و پيروان ما به تعداد اين بزغالهها رسيده بود ما بر جاي نمي نشستيم. (60)از اين حديث چنين نتيجه مي گيريم كه نظر امام بدرستي اين بود كه تنها در دست گرفتن حكومت كافي نيست و مادام كه حكومت از طرف نيروها و عناصر آگاه مردمي پشتيباني نشود، برنامه دگرگونسازي و اصلاح اسلامي محقق نمي گردد؛نيروها و عناصري كه هدفهاي آن حكومت را بدانند، به نظريههاي آن ايمان داشته باشند، در راه پشتيباني آن گام، بردارند، مواضع حكومت را براي تودههاي مردم تفسير كنند و در مقابل گردبادهاي حوادث پايداري و ايستادگي به خرج بدهند.از گفتگوي امام صادق (ع) در مي يابيم كه اگر امام مي توانست به ياران و نيروهايي تكيه كند كه پس از پيروزي مسلحانه بر خصم هدفهاي اسلام را تحقق مي بخشند، پيوسته آمادگي داشت كه به قيام مسلحانه دست زند، اما اوضاع و احوال و شرائط زمان اجازه اين كار را نمي داد، زيرا اين كار امري بود كه اگر هم قطعا با شكست روبرو نمي شد، باز هم نتايج آن تضمين شده نبود، به عبارت ديگر، با آن شرائط موجود اگر قيام شكست نمي خورد، پيروزي آن نيز مسلم نبود.(61)
امام صادق (علیه السلام) ؛ رويارويي عباسيان
چنانكه ديديم، بني عباس در آغاز كشمكش با بني اميه، شعار خود را طرفداري از خاندان پيامبر (بني هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آنجا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان حكومت امويان دلهاي مسلمانان را جريحه دار ساخته بود، و از طرف ديگر امويان بنام خلافت اسلامي از هيچ ظلم و ستمي فروگذاري نمي كردند، بني عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بني اميه و به عنوان طرفداري از خاندان پيامبر توانستند در ابتداي امر پشتيباني مردم را جلب كنند.ولي نه تنها وعدههاي آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراي عدالت عملي نشد، بلكه طولي نكشيد كه برنامههاي ضد اسلامي بني اميه، اين بار با شدت و وسعتي بيشتر اجرا گرديد، به طوري كه مردم، باز گشت حكومت اموي را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه عباسي ، كوتاه مدت بود و در زمان وي هنوز پايههاي حكومت عباسيان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمتري متوجه مردم شد و خاندان پيامبر نيز زياد در تنگنا نبودند، اما با روي كار آمدن منصور دوانيقي ، فشارها شدت يافت. از آنجا كه منصور مدت نسبتاً طولاني ، يعني حدود بيست و يك سال، با امام صادق (علیه السلام) معاصر بود، لذا بيمناسبت نيست كه قدري پيرامون فشارها و جنايتهاي او در اين مدت طولاني به بحث و بررسي پردازيم:
سياست فشار اقتصادي
ابوجعفر منصور (دومين خليفه عباسي) مردي ستمگر و خونريز و سنگدل بود. او جامعه اسلامي را به بدبختي كشيده جان مردم را به لب رسانده بود و پاسخ كوچكترين انتقاد را با شمشير مي داد.منصور علاوه بر ستمگري ، فوق العاده پول پرست، بخيل، و تنگ نظر بود و در ميان خلفاي عباسي در بخل و پولپرستي زبانزد خاص و عام بود، به طوري كه در كتب تاريخ درباره بخل و مالدوستي افراطي او داستانها نقل كردهاند. ولي سختگيريها و فشارهاي مالي و تضييقات طاقت فرساي اقتصادي او، تنها با عامل بخل و دنيا پرستي قابل توجيه نيست، زيرا او در زمان خلافت خود، اقتصاد جامعه اسلامي را فلج كرد و مردم را از هستي ساقط نمود. او نه تنها اموال عمومي مسلمانان را در خزانه دربار خلافت گنج گردآورد و از صرف آن در راه عمران و آبادي و رفاه و آسايش مردم خودداري كرد، بلكه آنچه هم در دست مردم بود، بزور از آنها گرفت و براي احدي مال و ثروتي باقي نگذاشت، به طوري كه طبق نوشته برخي از مورخان، مجموع اموالي كه وي از اين طريق جمع كرد، بالغ بر هشتصد ميليون درهم مي شد.(62) آري ، اين برنامه وسيع و گسترده كه در سطح مملكت اجرا مي شد، برنامهاي نبود كه بتوان آن را صرفاً به بخل ذاتي و پول پرستي افراطي منصور مستند دانست، بلكه قرائن و شواهدي در دست است كه نشان مي دهد برنامه گرسنگي و فلج سازي اقتصادي ، يك برنامه حساب شده و فراگير بود كه منصور روي مقاصد خاصي آن را دنبال مي كرد.هدف منصور از اين سياست شوم اين بود كه مردم، همواره نيازمند و گرسنه و متكي به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعي را نداشته باشند.او روزي در حضور جمعي از خواص درباريان خود، با لحن زنندهاي ، انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد:
« اعراب چادرنشين در ضرب المثل خود خوب گفتهاند كه سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»!!(63)در اين هنگام يكي از حضار كه از اين تعبير زننده سخت ناراحت شده بود، گفت:
« مي ترسم شخص ديگري ، قرص ناني به اين سگ نشان بدهد و سگ به طمع نان دنبال او برود و تو را رها كند»!(64)منصور نه تنها در دوران زمامداري خود، برنامه سياه تحميل گرسنگي را اجرا مي كرد، بلكه اين برنامه ضد انساني را به فرزندش « مهدي » نيز تعليم مي داد. او ضمن يكي از وصيتها خود به پسرش «مهدي » گفت:
« من مردم را به طريق مختلف، رام و مطيع ساختهام. اينك مردم سه دستهاند:
گروهي فقير و بيچارهاند و هميشه دست نياز به سوي تو دراز خواهند كرد:
گروهي متواري هستند و هميشه بر جان خود مي ترسند، و گروه سوم در گوشه زندانها به سر مي برند و آزادي خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو مي كنند. وقتي كه به حكومت رسيدي ، خيلي به مردم در طلب رفاه و آسايش ميدان نده»!(65) اين حقايق نشان مي دهد كه اين برنامه، به منظور تثبيت پايههاي حكومت منصور طرح شده و هدف آن جلوگيري از جنبش و مخالفت مردم از طريق تضعيف و محو نيروهاي مبارز بود و تنها حساب صرفه جويي و سختگيري در مصرف اموال دولتي در ميان نبود.
موج كشتار و خون :
سياست ضد اسلامي منصور، منحصر به ايجاد گرسنگي و قطع عوايد مردم نبود، بلكه گذشته از فشار اقتصادي و فقر و پريشاني ، رعب و وحشت و اختناق عجيبي در جامعه حكمفرما بود و موجي از كشتار و شكنجه به وسيله عمال و دژخيمان منصور به راه افتاده بود و هر روز گروهي قرباني اين موج خون مي شدند.روزي عموي ابو جعفر منصور به وي گفت:
تو چنان با عقوبت و خشونت به مردم هجوم آوردهاي كه انگار كلمه «عفو» به گوش تو نخورده است! وي پاسخ داد:
هنوز استخوانهاي بني مروان نپوسيده و شمشيرهاي آل ابي طالب در غلاف نرفته است، و ما، در ميان مردمي به سر مي بريم كه ديروز ما را اشخاصي عادي مي ديدند و امروز خليفه، بنابر اين هيبت ما جز با فراموشي عفو و به كارگيري عقوبت، در دلها جا نمي گيرد.(66) البته اين اختناق، در تمام قلمرو حكومت منصور بيداد مي كرد، ولي در اين ميان شهر «مدينه» بيش از هر نقطه ديگر زير فشار و كنترل بود، زيرا مردم مدينه به حكم آنكه از روز نخست، از نزديك با تعاليم اسلام و سيستم حكومت اسلامي آشنايي داشتند، هرگز حاضر نبودند زير بار حكومتهاي فاسدي مثل حكومت منصور بروند و هر حكمي را بنام دستور اسلام نمي پذيرفتند. بعلاوه، پس از رحلت پيامبر شهر مدينه اغلب، جايگاه وعظ و ارشاد پيشوايان بزرگ اسلام بود و رجال بزرگ خاندان وحي ، كه هر كدام در عصر خود رسالت حفظ اسلام و ارشاد جامعه اسلامي را عهده دار بودند، تا زمان پيشواي هشتم، در مدينه اقامت داشتند و وجود آنها همواره نيرو بخش جنبشهاي اسلامي مسلمانان مدينه به شمار مي رفت. در زمان خلافت منصور، پيشواي ششم و بعد از رحلت آن حضرت، فرزند ارجمندش موسي بن جعفر (ع) مركز ثقل مبارزات اسلامي به شمار مي رفتند و مدينه كانون گرم جنبشها و نهضتهاي اصيل اسلامي بر ضد استبداد و خودكامگي زمامداران ظالم محسوب مي شد.
مدينه در محاصره اقتصادي !:
پس از قيام «محمد بن عبدالله بن الحسن» مشهور به «نفس زكيه» (نواده امام حسن مجتبي )، در اواخر حيات امام صادق (علیه السلام) ، منصور براي درهم شكستن نهضت شهر مدينه، شخص بسيار بيرحم و خشن و سنگدلي بنام «رياح بن عثمان» را به فرمانداري مدينه منصوب كرد. رياح پس از ورود به مدينه، مردم را جمع كرد و ضمن خطبهاي چنين گفت:
«اي اهل مدينه! من افعي و زاده افعي هستم! من پسر عموي «مسلم بن عقبه» (67) هستم كه شهر شما را به ويراني كشيد رجال شما را نابود كرد. به خدا سوگند اگر تسليم نشويد شهر شما را در هم خواهم كوبيد، به طوري كه اثري از حيات در آن باقي نماند»! در اين هنگام گروهي از مسلمانان از جا برخاستند و به عنوان اعتراض فرياد زدند:
«شخصي مثل تو كه سابقهاي ننگين در اسلام داري و پدرت دوبار به واسطه ارتكاب جرم، تازيانه (كيفر اسلامي ) خورده، كوجكتر از آن هستي كه اين كار را انجام دهي ، ما هرگز اجازه نخواهيم داد با ما چنين رفتار كني .»«رياح» به منصور گزارش داد كه مردم مدينه شورش نموده از اوامر خليفه اطاعت نمي كنند. منصور نامه تندي به وسيله وي به اهل مدينه نوشت و طي آن تهديد كرد كه اگر به روش مخالفت جويانه خود ادامه دهند، راه هاي بازرگاني را از خشكي و دريا به روي آنها بسته و آنها را در محاصره اقتصادي قرار خواهد داد و با اعزام قواي نظامي دمار از روزگار آنها در خواهد آورد!«رياح» مردم را در مسجد گرد آورد و بر فراز منبر رفت و شروع به قرائت نامه خيلفه كرد. هنوز نامه را تا آخر نخوانده بود كه فرياد اعتراض مرم از هر طرف بلند شد و آتش خشم و ناراحتي آنان شعله ور گرديد، به طوري كه وي را بالاي منبر سنگباران كردند و او براي حفظ جان خود، از مجلس فرار كرد و پنهان گرديد...(68) منصور به دنبال اين جريان تهديد خود را عملي كرد و با قطع حمل و نقل كالا، مدينه را در محاصره اقتصادي قرار داد و اين محاصره تا زمان خلافت پسر وي «مهدي عباسي » ادامه داشت. (69)
امام صادق (علیه السلام) و منصور:
ابوجعفر منصور از تحرك و فعاليت سياسي امام صادق (علیه السلام) سخت نگران بود. محبوبيت عمومي و عظمت علمي امام بر بيم و نگراني او مي افزود. به همين جهت هر از چندي به بهانهاي امام را به عراق احضار مي كرد و نقشه قتل او را مي كشيد، ولي هر بار به نحوي خطر از وجود مقدس امام بر طرف مي گرديد.(70) منصور شيعيان را در مدينه بشدت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود، به طوري كه در مدينه جاسوساني داشت كه كساني را كه با شيعيان امام صادق (علیه السلام) رفت و آمد داشتند، گردن مي زدند.(71) امام ياران خود را از نزديكي و همكاري با دربار خلافت باز مي داشت. روزي يكي از ياران امام پرسيد:
برخي از ما شيعيان گاهي دچار تنگدستي و سختي معيشت مي گردد و به او پيشنهاد مي شود كه براي اينها (بني عباس) خانه بسازد، نهر بكند(و اجرت بگيرد)، اين كار از نظر شما چگونه است؟
امام فرمود:
من دوست ندارم كه براي آنها (بني عباس) گرهي بزنم يا در مشكي را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسياري بدهند، زيرا كساني كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپردهاي از آتش قرار داده مي شوند تا خدا ميان بندگان حكم كند.(72)امام، شيعيان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بني عباس نهي مي كرد و احكام صادر شده از محكمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمي شمرد. امام همچنين به فقيهان و محدثان هشدار مي داد كه به دستگاه حكومت وابسته نشوند و مي فرمود:
فقيهان امناي پيامبرانند، اگر ديديد به سلاطين روي آوردند (و با ستمكاران دمساز و همكار شدند) به آنان بدگمان شويد و اطمينان نداشته باشيد.(73)روزي ابوجعفر منصور به امام صادق (علیه السلام) نوشت:
چرا مانند ديگران نزد ما نمي آيي ؟
امام در پاسخ نوشت:
ما (از لحاظ دنيوي ) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز از جهات اخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراي نعمتي هستي كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و مصيبت مي بيني كه بياييم به تو تسليت دهيم، پس چرا نزد تو بياييم؟!منصور نوشت:
بياييد ما را نصيحت كنيد.امام پاسخ داد:
اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و اگر هم اهل اخرت باشد، نزد تو نمي آيد!(74)
مفتي تراشي
زمامداران بني اميه مي كوشيدند با وسائل مختلف، مردم را از مكتب ائمه دور نگهداشته ميان آنان و پيشوايان بزرگ اسلام فاصله ايجاد كنند و به اين منظور مردم را به مفتيان وابسته به حكومت وقت - يا حداقل فقيهان سازشكار و بي ضرر- رجوع مي دادند.زمامداران عباسي نيز با آنكه در آغاز كار، شعار طرفداري و حمايت از بني هاشم را دستاويز رسيدن به اهداف خويش قرار داده بودند، پس از آنكه جاي پاي خود را محكم كردند، همين برنامه را در پيش گرفتند. خلفاي عباسي هم مانند امويان، پيشوايان بزرگ خاندان نبوت را كه جاذبه معنوي و مكتب حيات بخش آنان مردم را شيفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بيداري و تحرك مي بخشيد، براي حكومت خود كانون خطري تلقي مي كردند و از اينرو كوشش مي كردند به هر وسيلهاي كه ممكن است، آنان را در انزوا قرار دهند. اين موضوع، در زمان امام صادق (علیه السلام) بيش از هر زمان ديگر به چشم مي خورد. در عصر امام ششم حكومتهاي وقت به طور آشكار مي كوشيدند افرادي را كه خود مدتي شاگرد مكتب آن حضرت بودند، در برابر مكتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده مرجع خلقت معرفي نمايند، چنانچه «ابوحنيفه» و «مالك بن انس» را نشاندند!
تأليف اجباري
منصور دوانيقي به همين منظور « مالك بن انس» را فوقالعاده مورد تكريم قرار مي داد و او را مفتي و فقيه رسمي معرفي مي كرد. سخنگوي بني عباس در شهر مدينه اعلام مي كرد كه:
جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا بدهد!(75). نيز منصور دستور داد مالك كتاب حديثي تأليف كرده در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خودداري مي كرد، ولي منصور در اين موضوع اصرار مي ورزيد. روزي منصور به وي گفت:
بايد اين كتاب را بنويسي ، زيرا امروز كسي داناتر از تو وجود ندارد! مالك بر اثر پافشاري و اجبار منصور، كتاب «موطّأ» را تأليف نمود(76). به دنبال اين جريان، حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري از مالك و ترويج تبليغ وي و نشر فتاواي او پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق - عليه السلام - دور نگهدارد.منصور به مالك گفت:
اگر زنده بمانم فتاواي تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند(77).البته اين مُفتيها نيز در مقابل پشتيبانيهاي بي دريغ حكومتهاي آن زمان، خواهي نخواهي دست نشانده و حافظ منافع آنها بودند و اگر خليفه پي مي برد كه فقيه و مفتي وابسته ، قدمي برخلاف مصالح او برداشته يا باطناً با آن موافق نيست، بسختي او را مجازات مي كرد؛ چنانكه مالك بن انس كه آنهمه مورد توجه منصور بود، بر اثر سعايتي كه از او نزد پسر عموي منصور نمودند، به دستور وي هفتاد تازيانه خورد! اين سعايت مربوط به فتوايي بود كه وي برخلاف ميل خليفه صادر نموده بود(78).
قيام زيد بن علي بن الحسينعليهم السلام:
زيد بن علي - عليه السلام - برادر امام باقر - عليهالسلام - و از بزرگان و رجال با فضيلت و عاليقدر خاندان نبوت، و مردي دانشمند، زاهد، پرهيزگار، شجاع و دلير بود(79) و در زمان حكومت بني اميه زندگاني مي كرد. زيد از مشاهده صحنههاي ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموي فوقالعاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد با قيام مسلحانه، حكومت فاسد اموي را واژگون ساخت.
احضار زيد به دمشق:
هشام بن عبدالملك،كه از روحيه انقلابي زيد آگاه بود، درصدد بود او را با دسيسهاي از ميان برداشته و خود را از خطر وجود او نجات بخشد.هشام نقشه خائنانهاي كشيد تا از اين رهگذر به هدف پليد خود برسد. به دنبال اين نقشه ، زيد را از مدينه به دمشق احضار كرد. هنگامي كه زيد وارد دمشق شد و براي گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتدأً او را با سردي پذيرفت و براي اينكه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومي پايين بياورد، او را تحقير كرد و جاي نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:
- يوسف بن عمرو ثقفي (استاندار عراق) به من گزارش داده است كه« خالد بن عبدالله قسري »(80)ششصد هزار درهم پول به تو داده است، اينك بايد آن پول را تحويل بدهي .- خالد چيزي نزد من ندارد.- پس بايد پيش يوسف بن عمرو در عراق بروي . تا او تو را با خالد روبرو كند.- مرا نزد فرد پستي از قبيله ثقيف نفرست كه به من اهانت كند.- چارهاي نيست، بايد بروي !آنگاه گفت:
- شنيدهام خود را شايسته خلافتت مي داني و فكر خلافت را در سر مي پروراني ، در حالي كه كنيز زادهاي بيش نيستي و به كنيز زاده نمي رسد كه بر مسند خلافت تكيه بزند.-آيا خيال مي كني موقعيت مادرم از ارزش من مي كاهد؟
مگر فراموشكردهاي كه «اسحاق» از زن آزاد به دنيا آمده بود، ولي مادر «اسماعيل» كنيزي بيش نبود؛ با اين حال خداوند پيامبران بعدي را از نسل اسماعيل قرار داد و پيامبراسلام 6نيز از نسل او است.آنگاه زيد هشام را نصحيت نمود و او را به تقوا و پرهيزگاري دعوت كرد.هشام گفت:
- آيا فردي مثل تو مرا به تقوا و پرهيزگاري دعوت مي كند؟
- آري ، امر به معروف و نهي از منكر، دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن بر همه لازم است، هيچ كس نبايد به واسطه كوچكي رتبه و مقام، از انجام اين وظيفه خودداري كند و هيچ كس نيز حق ندارد به بهانه بزرگي مقام از شنيدن آن اباورزد!سفر اجباري !هشام پس از گفتگوهاي تند، زيد را روانه عراق نمود و طي نامهاي به «يوسف بن عمرو» نوشت:
«وقتي زيد پيش تو آمد او را به خالد مواجهه كن و اجازه نده وي حتي يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او مردي شيرين زبان، خوش بيان، و سخنور است و اگر در آنجا بماند، اهل كوفه بسرعت به او مي گروند».زيد به محض ورود به كوفه، نزد يوسف رفت و گفت:
- چرا مرا به اينجا كشاندي ؟
- خالد مدعي است كه نزد تو ششصد هزار درهم پول دارد.- خالد را احضار كن تا اگر ادعايي دارد شخصاً عنوان كند.يوسف دستور داد خالد را از زندان بياورند. خالد را در حالي كه زنجير و آهن سنگين به دست و پايش بسته بودند، آوردند. آنگاه يوسف رو به وي كرده گفت:
- اين زيد بن علي است، اينك هر چه نزد او داري بگو. خالد گفت:
به خدا سوگند نزد او هيچ چيز ندارم و مقصود شما از آوردن او جز آزار واذيت او نيست!در اين هنگام يوسف رو به زيد نموده گفت:
- اميرالمؤمنين هشام به من دستور داده همين امروز تو را از كوفه بيرون كنم!- سه روز مهلت بده تا استراحت كنم آنگاه از كوفه بروم.- ممكن نيست، حتماً بايد امروز حركت كني .- پس مهلت بدهيد امروز توقف نمايم.- يك ساعت هم مهلت ممكن نيست!(81)به دنبال اين جريان، زيد همراه عدهاي از مأموران يوسف، كوفه را به سوي مدينه ترك گفت و چون مقداري از كوفه فاصله گرفتند، مأموران برگشتند، و زيد راتنها گذاشتند...در كوفهورود زيد به عراق جنب و جوشي به وجود آورده و جريان او با هشام همه جاپيچيده بود. اهل كوفه كه از نزديك مراقب اوضاع بودند، به محض آنكه آگاه شدند زيد روانه مدينه شده است، خود را به او رساندند و اظهار پشتيباني نموده گفتند:
در كوفه اقامت كن و از مردم بيعت بگير، يقين بدان صد هزار نفر با تو بيعت خواهندنمود و در ركاب تو آماده جنگ خواهند بود، در حالي كه از بني اميه فقط تعداد معدودي در كوفه هستند كه در نخستين حمله تار و مار خواهند شد.زيد كه سابقه بي وفايي و پيمانشكني مردم عراق را در زمان حضرت اميرمؤمنان - عليهالسلام -، امام مجتبي - عليهالسلام - و امام حسين - عليهالسلام - فراموش نكردهبود، چندان به وعدههاي آنان دلگرم نبود، ولي در اثر اصرار فوقالعاده آنان از رفتنبه مدينه صرفنظر كرده به كوفه باز گشت و مردم گروه گروه با او بيعت نمودند به طوري كه فقط از اهل كوفه بيست و پنج هزار نفر آماده جنگ شدند.پيكار بزرگاز طرف ديگر يوسف بن عمرو، تجمع نيروهاي ضد اموي پيرامون زيد رامرتباً به هشام گزارش مي داد.هشام كه از اين امر به وحشت افتاده بود، دستور داد يوسف بي درنگ به سپاهزيد حمله كند و آتش قيام را هرچه زودتر خاموش سازد.نيروهاي طرفين بسيج شدند و جنگ سختي در گرفت. زيد با كمال دلاوري و شجاعت مي جنگيد و پيروان خود را به ايستادگي و پايداري دعوت مي كرد.جنگ تا شب طول كشيد. در اين هنگام تيري از جانب دشمن به پيشاني زيد اصابت كرد و در آن فرو رفت.زيد كه بر اثر اصابت تير قادر به ادامه جنگ نبود، و از طرف ديگر نيز عدهاي از يارانش در جنگ كشته شده و عدهاي ديگر متفرق شده بودند، ناگزير دستورعقبنشيني صادر كرد.
شهادت زيد
شب، طبيب جرّاحي را آرودند تا پيكان تير را از پيشاني زيد بيرون بياورد، ولي پيكان به قدري در بدن او فرو رفته بود كه بيرون كشيدن آن بسهولت مقدور نبود.سرانجام طبيب، پيكان را از پيشاني زيد بيرون كشيد ولي براثر جراحت بزرگ تير،زيد به شهادت رسيد. ياران زيد پس از مشاوره زياد تصميم گرفتند جسد او را در بستر نهري كه در آن حدود جاري بود، به خاك سپرده و آب را روي آن جاري سازند تا مأموران هشام آن راپيدا نكنند. به دنبال اين تصميم، ابتدا آب نهر را از مسير خود منحرف كردند، و پس از دفن جسد زيد در بستر نهر، مجدداً آب را در مسير خود روان ساختند.معالأسف يكي از مزدوران هشام كه ناظر دفن زيد بود، جريان را به «يوسف بن عمرو» گزارش داد. به دستور يوسف جسد زيد را بيرون آورده سر او را از تن جدا كردند و بدنش را در كناسه كوفه به دار آويختند و تا چهار سال بالاي دار بود.آنگاه بدن او را از دار پايين آوردند و آن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!
آيا قيام زيد با موافقت امام صادق 7 بود؟
درباره زيد و اينكه آيا او مدعي امامت بوده يا امامت حضرت باقر - عليهالسلام - و حضرت صادق - عليهالسلام - را قبول داشته، روايات متضادي از ائمّه - عليهمالسلام - نقل شده است كه در بعضي از آنها وي مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضي ديگر از اوتمجيد شده است.اكثر دانشمندان و محققان ما، در علم رجال و حديث، اعمّ از قدما و معاصرين، روايات حاكي از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آنها اعتماد نكردهاند. به عنوان نمونه مرحوم آيت اللّه العظمي خوئي - قدّس سرّه - پس از نقد و بررسي رواياتي كه در نكوهش زيد نقل شده، آنها را از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتمادمعرفي نموده مي نويسد:
حاصل آنچه گفتيم اين است كه زيد فردي بزرگوار و مورد ستايش بوده است و هيچ مدركي كه بر انحراف عقدتي يا نكوهش او دلالت كند، وجود ندارد(82).مرحوم علامه مجلسي - قدّس سرّه - نيز پس از نقل روايات مربوط به زيد، مي نويسد:
بدان كه اخبار، در حالات زيد مختلف و متعارض است. لكن اخبار حاكي از جلالت و مدح وي و اينكه او ادعاي نادرستي نداشت،بيشتر است و اكثر علماي شيعه به علوّ شأن زيد نظر دادهاند. بنابراين مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشته و از نكوهش او خودداري كنيم...(83) اما در مورد قيام زيد، دلائل و شواهد فراواني گواهي مي دهند كه قيام او با اجازه و موافقت حضرت صادق - عليهالسلام - بوده است . از جمله اين شواهد، گفتار امام رضا (علیه السلام) در پاسخ مأمون است كه امام طي آن فرمود:
بيرون رفت، امام فرمود:
واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد»(84).اين روايت شاهد خوبي است بر اينكه قيام زيد با اجازه امام بوده است، امّا چون مسئله خروج زيد مي بايست با رعايت اصول احتياط و حساب شده باشد، و ممكن بود مداخله امام و موافقت او با قيام زيد به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زيد و نه اصحاب نزديك آن حضرت به هيچ وجه مايل نبودند كسي از آن اطلاع يابد.امام صادق - عليهالسلام - در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود، فرمود:
خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند. به خداسوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفتند(85) زيد از معتقدين به امامت حضرت صادق - عليهالسلام - بوده است، چنانكه از او نقل شده است كه مي گفت:
جعفر امام ما در حلال و حرام است(86).نيز زيد مي گفت:
در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خداست، و حجت زمان ما برادر زداهام جعفر بن محمد است، هر كس از او پيروي كند، گمراه نمي شود و هر كس با او مخالفت ورزد ، هدايت نمي يابد(87). امام صادق - عليهالسلام - مي فرمود:
خوا عمويم زيد را رحمت كند، هرگاه پيروز مي شد (به قرار خود) وفا مي كرد، عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيدهاي از آل محمد دعوت مي كرد، و آن شخص منم!(88). در روايتي ديگر از امام صادق - عليهالسلام - نقل شده است كه درباره زيد فرمود:
خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويي بود، اگر پيروز مي شد، به عهد خود وفا مي كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد، مي دانست آن را به چه كسي بسپارد(89).خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق - عليهالسلام - از اين واقعه متأثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق - عليهالسلام - را فراگرفته بود كه هرگاه نام كوفه وزيد به ميان مي آمد، بي اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مي شد و با جملههايي جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي ، خاطره شهادت او را گرامي مي داشت.يكي از دوستان امام ششم بنام «حمزة بن حمران»، مي گويد:
روزي به محضر امام صادق - عليهالسلام - شرفياب شدم، حضرت از من پرسيد:
اي حمزه از كجا مي آيي ؟
عرض كردم:
از كوفه.امام تا نام كوفه را شنيد، بشدت گريه كرد، به طوري كه صورت مباركش از اشك چشمش خيس شد. وقتي كه من اين حالت را مشاهده كردم، از روي تعجب عرض كردم:
- پسر پيغمبر! چه مطالبي شما را چنين به گريه انداخت؟
- امام، با حالتي حزنانگيز و چشمان پر از اشك، فرمود:
- به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريهام گرفت.- چه چيزي از او به ياد شما آمد؟
- قتل و شهادت او.آنگاه امام چگونگي شهادت او را براي حمزه شرح داد...(90)
پی نوشتها :
1- مجلسي ، بحارالانوار، ط2، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1395 ه .ق ج 47، ص 217- حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط
2، بيروت، دارالكتاب العربي ، 1390 ه .ق، ج 4، ص 335.
3- ابن حجر العسقلاني ، تهذيب التهذيب، ط 1، بيروت، دارالفكر، 1404 ه .ق ج 1، ص 88.
4- حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص 53.
5- الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتي ، ص 270.
6- الصواعق المحرقه، ط 2، قاهره، مكتبة القاهره، 1385 ه .ق، ص 201.
7-حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص 55(به نقل از رسائل جاحظ).
8-مختصر تاريخ العرب، تعريب:عفيف البعلبكي ، ط 2، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193.
9- رفيات الاعيان، تحقيق:دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضي ، 1364 ه .ش، ج 1، ص 327.
10- (شيهد) مطهري ، مرتضي ، سيري در سيره ائمه اطهار(ع) چاپ اول، قم، انتشارات صدرا، 1367 ه .ش، ص 142 - 160 (با تلخيص و اقتباس)
11- حيدر، اسد، الامام صادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي ، 1390 ه .ق، ج 2، ص 113-126.
سيره ي قرآني امام جعفر صادق(ع)
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:45
- Hits: 2339
دستور حفظ آيات الهي
قلب انسان وقتي نورانيت خاصي پيدا مي کند که علاوه بر قرائت قرآن، آن آيات را به قلب خود بسپارد به اين معنا که اين کتاب آسماني را در قلب خود داشته باشد.
امام صادق(ع) در تشويق هاي قرآني خود، هم ديگران را به اين امر خدا پسندانه تشويق مي کرد و هم از خدا در دعاهاي خويش مي خواست تا اين کتاب آسماني را در قلب خود جاي دهد.
برخي روايات آن حضرت را دراين زمينه مي آوريم:
1-اقراوا القرآن و استظهروه فان الله تعالي لا يعذب قلبا وعي القرآن، قرآن را بخوانيد و آن را به قلب خود بسپاريد و هميشه به آن متکي باشيد؛ زيرا خداوند قلبي را که قرآن در خود جا داده، عذاب نخواهد کرد»(1)
2-«الحافظ للقرآن العامل به مع السفره الکرام البرره؛ کسي که قرآن را حفظ و به آن عمل کند، همراه سفيران خاص الهي خواهد بود». (2)
3-«من استظهرالقرآن و حفظه و احل حلاله و حرم حرامه ادخله الله الجنه به و شفعه في عشره من اهله کلهم قد وجب لهم النار؛ کسي که مستظهر به قرآن باشد و آن را حفظ کند و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بداند، خداوند به همين علت او را بهشتي کند و در خصوص ده نفر از خاندانش که مستحق آتش باشند، خداوند به او حق شفاعت درباره آنها را مي دهد». (3)
4-«ان الذي يعالج القرآن ليحفظه بمشقه منه و قله حفظه له اجران؛ کسي که براي حفظ کردن قرآن خود را در زحمت مي اندازد و حافظه اش کم است و با مشقت قرآن را حفظ مي کند، دو اجر خواهد داشت». (4)
امام صادق (ع) در دعايي که براي حفظ قرآن به ابان بن تغلب آموزش مي دهد، چنين فرموده است:
«بار خدايا! من از تو مي خواهم به حق محمد پيامبرت و رسولت، و ابراهيم خليل و برگزيده ات، و موسي هم سخنت و هم رازت و عيسي کلمه ات و روحت، و از تو مي خواهم به حق صحف ابراهيم و تورات موسي و زبور داود و انجيل عيسي و قرآن محمد(ص) و به هر وحي که فرستادي و حکمي که اجرا کردي... و بدان نامت که آن را بر شب نهادي و تاريک شد، و بدان نامت که بر روز نهادي و روشني گرفت، و بدان نامت که بر زمينش نهادي و آرام گرفت، و بدان نامت که روزها را بدان پراکندي، و از تو مي خواهم به آن نامت که مرده ها را به آن زنده کني، و به بست و بندهاي عزت عرشت و منت هاي رحمت قرآنت، از تو مي خواهم که رحمت فرستي برمحمد و آل محمد، و به من روزي کن حفظ کردن قرآن و اصناف دانش را و آن را در دل و گوش و چشمم پابرجا داري و با گوشت و خون واستخوان ها ومغزم بياميزي و شب و روزم را از رحمت و قدرت خود بدان به کار بندي، زيرا جنبشي و تواني جز به وسيله تو نباشد، اي زنده ي پاينده !»(5)
بيان فضايل برخي سوره ها
اگرچه قرآن، کلام خداست و همه آياتش نور، اما به تعبير معصومان، برخي از سوره ها فضيلت خاصي دارند که با تلاوت يکي از آنها، ثواب مورد نظر را به او مي دهند. امام صادق(ع) ضمن چند روايت، فضايل برخي از سوره ها را بيان فرموده است.
1-فضيلت «توحيد»
ابوبصير از حضرت صادق (ع) روايت کرده: من قرأ (قل هوالله احد)مره فکانما قرا ثلث القرآن و ثلث التوراه وثلث الانجيل و ثلث الزبور؛ کسي که سوره (قل هو الله احد) را بخواند، مانند آن است که يک سوم قرآن، تورات، انجيل، و زبور را خوانده است». (6)
2-فضيلت «نور»
آن حضرت فرمود: «حفظ کنيد و بيمه کنيد اموال و نواميس خود را با تلاوت سوره نور؛ زيرا هرکس هر روز سوره نور را بخواند، هرگز کسي از بستگان او آلوده
نخواهد شد و پس از مرگ هفتاد هزار فرشته تا محل خاکسپاري، او را تشييع مي نمايند که هر کدام براي او طلب آمرزش مي کنند». (7)
3-فضيلت «واقعه»
امام صادق(ع) فرمود: «من اشتاق الي الجنه و صفتها فليقرا الواقعه؛ هرکه مشتاق بهشت و مواهب آن است، سوره واقعه را بخواند». (8)
4-فضيلت «يس»
آن حضرت فرمود: «علموا اولادکم يس فانها ريحانه القرآن؛ به فرزندان خود سوره يس، را ياد دهيد؛ زيرا سوره يس گل سرسبد قرآن است ». (9)
و نيز فرمود: «ان لکل شيء قلباً و قلب القرآن يس؛ براي هرچيزي قلبي است وقلب قرآن، سوره يس است». (10)
5-فضيلت «حمد»
آن حضرت فرمود: «اسم الله الاعظم مقطع في ام الکتاب؛ اسم اعظم در سوره حمد پراکنده است». (11)
ونيز فرمود: «السوره التي اولها تحميد و اوسطها اخلاص و آخرها دعاء سوره الحمد؛ تنها سوره اي که آغازآن حمد الهي است و وسط آن اخلاص است و پايان آن دعاست، سوره حمد است». (12)
و همچنين فرمود: «لو قرأت الحمد، علي ميت سبعين مره ثم ردت فيه الروح ما کان عجباً؛ اگر سوره ي حمد را هفتاد مرتبه بر مرده اي بخوانند وزنده شود، تعجبي ندارد». (13)
پاسخ به پرسش هاي قرآني
يکي از برنامه قرآني امام جعفر صادق (ع)تفسير و تأويل برخي آيات قرآن بوده است؛ چرا که درذهن ياران او بسياري از سؤال ها بود که فقط آن حضرت مي توانست پاسخ آنها را بدهد.
1-اولي الامر کيست؟
ابن شهر آشوب مي نويسد: حسن بن صالح بن حي نزد امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: اي فرزند رسول خدا! درباره گفته خداوند چه مي گوييد که فرمود: (اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولي الامر منکم)(14)؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت کنيد و پيامبر خدا و اولوالامر را اطاعت کنيد». به نظرشما اولوالامرکيان اند که خداوند ما را به پيروي از آنان دستور داده است؟
امام فرمود: علما.
وقتي که همه دوستان از محضر امام بيرون رفتند، حسن گفت: ما کاري نکرديم! چرا از او سؤال نکرديم که اين علما کيان اند؟ پس بار ديگر به محضرش برگشته، پرسيدند: اين علما کيان اند؟ امام صادق (ع) در پاسخ فرمود:
امامان ازاهل بيت (15)
2-گناهان کبيره کدام اند؟
ابن شهر آشوب مي نويسد: عمرو بن عبيد نزد امام صادق (ع) رفت و اين آيه مبارکه را تلاوت کرد: (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه)(16)؛ «اگراز گناهان بزرگي که ازآن نهي مي شويد، پرهيز کنيد» و گفت: مايلم بدانم که گناهان کبيره در کتاب خدا چيست؟
امام در پاسخ فرمود: آري، اي عمرو! و سپس به تفصيل به پرسش عمر چنين پاسخ داد:
يک : ازکبائر در کتاب خدا، شرک به خداست: (ان الله لا يغفر ان يشرک به )(17)؛ «خداوند هرگز شرک را نمي بخشد».
دو: يأس و نوميدي : «ولا تياسوا من روح الله )(18)؛ « واز رحمت خدا نا اميد مشويد».
سه: عقوق والدين؛ چون عاق والدين، جبار است و شقي. (وبرا بوالداتي و لم يجعلي جباراً شقيا)(19)؛ «و مرا به مادرم نيکوکار قرار داده و جبار و شقي قرار نداده است».
چهار: کشتن انسان بي گناه: (و من يقتل مؤمنا متعمداً)(20)؛ «و هرکس فرد با ايماني را از روي عمد به قتل برساند».
پنج: تهمت ناروا به زنان شوهردار و خوردن اموال ايتام از روي ظلم. (ان الذين ياکلون اموال اليتامي ظلماً)(21)؛ «کساني که اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي خورند».
شش: فرارازجنگ: (و من يولهم يومئذ دبره)(22)؛ «و هرکس درآن هنگام به آنها پشت کند».
هفت: ربا خواري : (الذين ياکلون الربا)(23)؛ «کساني که ربا مي خورند».
هشت: سحر و جادو: (و لقد علموا لمن اشتراه)(24)؛ «و مسلماً مي دانستند هرکسي خريداراين گونه متاع باشد».
نه: زنا (و لايزنون و من يفعل ذلک يلق اثاماً)(25)؛ «و زنا نمي کنند؛ و هرکس چنين کند، مجازات سختي خواهد ديد».
ده: و قسم دروغ: (ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمناً)(26)؛ «کساني که پيمان الهي و سوگندهاي خود به نام مقدس او را به بهاي ناچيز مي فروشند».
يازده: خيانت : (من يغلل يات بما غل)(27)؛ « و هرکس خيانت کند، روز رستاخيز آنچه را درآن خيانت کرده، با خود مي آورد».
دوازده: جلوگيري از زکات: (يوم يحمي عليها في نار جهنم)(28)؛ «درآن روز که آن رادر آتش جهنم، گرم و سوزان کرده».
سيزده: شهادت به باطل و کتمان شهادت: (و من يکتمها فانه آثم قلبه)(29)؛ «وهرکس شهادت را کتمان کند، قلبش گناهکاراست».
چهارده: شرب خمر، به گفته ي پيامبر (ص) : «شارب الخمر کعابد و ثن؛ شراب خوار همانند بت پرست است».
پانزده: ترک نماز؛ به فرموده ي پيامبر(ص)؛ «من ترک الصلاه متعمداً فقد بري من ذمه الله و ذمه رسوله؛ هرکس که نماز را ترک کند، از پناه خدا و رسولش بيرون مي رود».
شانزده: گسستن پيمان ها و قطع رحم: «الذين ينقضون عهدالله)(30)؛ «کساني که پيمان هاي خدا را نقض مي کنند».
هفده: سخن باطل: (و اجتنبوا قول الزور)(31)؛ «و ازسخن باطل بپرهيزيد».
هجده: جرئت يافتن بر خدا: (افامنوا مکرالله)(32)؛ «آيا آنها خود را از مکرالهي در امان مي دانند؟».
نوزده: کفران نعمت(خداي مي فرمايد): (و لئن کفرتم ان عذابي لشديد)(33)؛ «و اگر ناسپاسي کنيد، مجازاتم شديد است».
بيست: کم فروشي: (و يل للمطففين )(34)؛ «واي بر کم فروشان!».
بيست ويک: عمل زشت لواط: «الذين يجتنبون کبائر الاثم)(35)؛ «همان ها که از گناهان بزرگ دوري مي کنند. »
بيست و دو: بدعت؛ پيامبر(ص) مي فرمايد: «هرکس به صورت بدعت گذاري لبخند بزند، به تحقيق در ويراني دين خويش کمک کرده است».
پس عمرو از محضر امام صادق (ع) بيرون آمد، در حالي که صداي گريه اش بسيار بلند بود و مي گفت: نابود شود آنکه ميراث شما را غارت برد و با شما در علم و فضيلت نزاع کرد. (36)
3-پرندگاني که حضرت ابراهيم کشت؟
يونس بن ظبيان گويد: همراه جمعي در محضرامام صادق(ع) بودم. به ايشان عرض کردم: اينکه خداوند به حضرت ابراهيم فرمود: چهارپرنده را ذبح کن : (فخذ اربعه من الطيرفصرهن)(37)، آيا اين پرندگان از يک جنس بودند يا گوناگون بودند؟
امام فرمود: آيا مي خواهيد مثل آن را به شما نشان بدهم؟گفتيم: آري.
فرمود: اي طاووس! به ناگاه طاووسي پر زد و نزد امام آمد. سپس فرمود: اي کلاغ! که در مقابلش کلاغ حاضرگشت. سپس فرمود: اي باز! که يک باز حاضر شد و سپس فرمود: اي کبوتر!که کبوتري در مقابل حضرت قرار گرفت. آن گاه دستور داد تا اين چهارپرنده را بکشند و سپس پرهايشان را قطعه قطعه کنند و گوشت و استخوان اين چهارپرنده را با يکديگر مخلوط کنند.
سپس دست برد و سر طاووس را گرفت. ديديم گوشت واستخوان و پرهاي طاووس از ديگر پرندگان جدا شد و تمام اعضاي طاووس به هم پيوستند و از جاي برخاست و درمقابل امام صادق(ع) قرار گرفت، آن گاه همين کار را در مورد کلاغ و باز و کبوتر انجام داد. (38)
استدلال به آيات درشأن امامت
بخش ديگري از زندگي قرآني امام صادق(ع)را دفاع از مقام«امامت» تشکيل مي داد که با استناد به قرآن کريم ازاين مقام منبع دفاع مي کرد.
1-علم لدني
سدير صيرفي گويد: نزد امام صادق (ع) رفتم؛ درحالي که مبلغي ازاموال امام در نزد من جمع شده بود. مايل بودم آنها را خدمتش تقديم کنم، اما يک دينارازآن مبلغ را کم گذاشته بودم تا به گفته مردم درباره آن حضرت پي ببرم. از اين رو، اموال را در خدمتش قرار دادم. امام نگاهي به من کرد وفرمود: اي سدير! به ما خيانت کردي، البته اين خيانت براي قطع رابطه با ما نبوده است.
عرض کردم: فدايت شوم! آن خيانت چيست؟
امام فرمود: مقداري از حق ما را برداشتي تا به خيال خود ما را بيازمايي و به راه و روش ما پي ببري.
گفتم: راست گفتي، فدايت شوم! هدفم ازاين کار اين بود تا يارانم را آگاه سازم.
امام فرمود: آيا ندانستي که هرچه بدان احتياج هست، ما آن را مي دانيم و نزد ما موجود مي باشد. آيا فرمايش خدا را نشنيدي که مي فرمايد: (و کل شيء احصيناه في امام مبين)(39)؛ «و همه چيز را در کتاب آشکارکننده اي بر شمرديم»؟بدان که علم پيامبران در کنار علم و دانش ماست. همه آن علوم نزد ما جمع شده است، علم ما ازعلم پيامبران است. درباره ما چه فکر مي کني، به کجا مي روي؟!
عرض کردم: راست گفتي، فدايت گردم!
2- ما نيز بشرهستيم
محمدبن حسن صفار قمي به سند خود از جعفر بن هارون زيات نقل کرده که گويد: درحال طواف خانه خدا بودم که چشمم به حضرت امام جعفر صادق (ع) افتاد. پيش خود گفتم: اين همان است که ازاو پيروي مي شود و اين چنين است و چنان.
يک مرتبه متوجه شدم که حضرت دست بر شانه ام گذاشت و به من فرمود: (ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر)(40)؛ «آيا ما از بشري از جنس خود پيروي کنيم؟! اگر چنين کنيم، در گمراهي و جهنم خواهيم بود». (41)
3-بندگان شايسته خدا
مفضل بن عمرگويد: من وخالد جوان و نجم حطيم و سليمان بن خالد بر درخانه امام جعفر صادق(ع) ايستاده بوديم و درباره آن حضرت همان سخن اهل لغو و ياوه گويان را مي گفتيم که ناگاه امام درحالي که نه کفشي به پا داشت و نه عبايي بردوش افکنده بود، ازخانه بيرون آمد و لباس هاي خود را تکان داد و فرمود: يا خالد، يا مفضل يا سليمان و اي نجم! نه چنين نيست که مي گوييد، (بل عباد مکرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون)(42)، «بلکه آنان بندگان شايسته خدا هستند که هرگز درسخن بر او پيشي نمي گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مي کنند».
اين دو قضيه، روشنگر اين است که اينان سخنان کفرآميزي درباره امام صادق و ساير امامان (ع) مي گفتند که آن حضرت، سخت در مقابل آنان ايستاد و امامان را بندگان شايسته خداوند معرفي فرمود.
4-گستردن زيرانداز براي فرشتگان
گاهي امامان بي حرمتي هايي از برخي مشاهده
مي کردند و به شکل ديگر به معرفي خود مي پرداختند تا مردم بدانند امامان از چه مقام بالايي برخوردارند. سليمان بن خالد مي گويد: ازامام جعفر صادق(ع) درباره اين فرمايش خداوند متعال پرسيدم: (ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه الا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا با لجنه التي کنتم توعدون )(43)؛ «به يقين کساني که گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است، سپس استقامت کردند، فرشتگان برآنان نازل مي شوند که : نترسيد وغمگين مباشيد و بشارت باد بر شما به آن بهشتي که به شما وعده داده شده است!».
امام پاسخ داد: به خدا سوگند، گاهي در منازل خودمان براي فرشتگان زيرانداز مي انداختيم.
استدلال به آيات دراحکام فقهي
از امام صادق(ع) صدها روايت برجاي مانده که در تمام ابواب فقهي براي اثبات وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه به آيات قرآن مجيد استدلال و تمسک کرده است. بدون شک اين نوشتار کوتاه گنجايش آن همه روايات را ندارد، اما براي آشنايي خوانندگان محترم، برخي موارد فقهي در خصوص احکام نماز را که حضرت براي اثبات حکم شرعي آن استدلال کرده، ذکر مي کنيم و آشنايي با بقيه ابواب را به عهده خوانندگان محترم مي گذاريم. (44)
برخي ازاين احکام که مورد اشاره امام بوده، عبارت است از:
1-محافظت از نمازهاي يوميه و ضايع نکردن آن؛
2-براي تحديد کردن وقت نماز ظهر و عصر؛ 3-وجوب نمازهاي پنج گانه؛ 4-وقت نماز مغرب؛ 5-کراهت قضاي نافله در وقت فريضه؛ 6-وجوب استقبال قبله؛ 7-استحباب داشتن زينت در مسجد در روز جمعه و اعياد اسلامي؛ 8-حکم خواندن نماز در کليساها، 9-استحباب خشوع در نماز؛ 10-حکم خواندن نماز مريض در بستر؛ 11-وجوب آهسته يا بلند خواندن در نمازهاي واجب؛ 12-نحوه قرائت در نماز؛ 13-حدود اذکار واجب در رکوع؛ 14-حکم کسي که نتواند بر روي زمين سجده کند؛ 15-حکم دعا و نيايش در حال نماز؛ 16-استحباب بالا بردن دست به هنگام دعا؛ 17-کيفيت خطبه خواندن امام جمعه؛ 18-حکم سفر پيش از نماز جمعه، 19-تحريم خريد و فروش به هنگام نماز جمعه؛ 20-عدم جواز نماز درحين سخنراني امام جمعه؛ 21-بيرون رفتن به صحرا براي نماز عيد؛ 22-و صدها حکم فقهي ديگر که امام براي اثبات آنها به آيات شريف قرآن مجيد استدلال کرده است.
پي نوشت ها :
1-مستدرک الوسائل، ج1، ص290.
2-کافي، ج2، ص 441.
3-مستدرک الوسائل، ج1، ص 29.
4-کافي، ج2، ص 443.
5-قرآن دراحاديث اسلامي، ص69، به نقل از کافي، ج2، ص 491.
6-توحيد، صدوق، ص 260.
7-ثواب الاعمال، ص 98.
8-همان، ص 105.
9-امالي، صدوق، ج2، ص 290.
10-ثواب الاعمال، ص 100.
11-تفسير عياشي، ج1، ص 20.
12-همان، ص 19.
13-مکارم الاخلاق، ص 42.
14-نساء/59.
15-بحارالانوار، ج47، ص 29.
16-نساء/31.
17-همان/48.
18-يوسف/87.
19-مريم/32.
20-نساء/93.
21-همان/10.
22-انفال/16.
23-بقره/275.
24-همان/102.
25-فرقان/68.
26-آل عمران/77.
27-همان/161.
28-توبه/35.
29-بقره/283.
30-همان/27.
31-حج/30.
32-اعراف/99.
33-ابراهيم /7.
34-مطففين/1.
35-نجم/32.
36-مناقب آل ابي طالب، ج3، ص 375، بحارالانوار، ج47، ص216.
37-بقره/260.
38-بحارالانوار، ج47، ص111.
39-يس/12.
40-قمر/24.
41-بحارالانوار، ج47.
42-انبياء/26.
43-فصلت/30.
44-دراين زمينه مي توانيد به کتب فقهي شيعه، مانند: «من لا يحضره الفقيه»، «تهذيب»، «کافي»، «استبصار»و«وسائل الشيعه»مراجعه کنيد.
نگاهى به سيره امام صادق عليه السلام
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:46
- Hits: 2200
1- كار و تلاش و دستگيرى از مستمندان
امام صادق(عليه السلام) نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مىكرد، بلكهخود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و... در روزهاى داغتابستان، در مزرعهاش كار مىكرد. يكى از ياران حضرت مىگويد: آنحضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن برتن و بيل در دست، باغ را آبيارى مىكرد و عرق از سر و صورتش مىريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسى را دارم كه اين كارها را بكند ولى دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزى حلال از گرمى آفتابآزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پى روزى حلال هستم. (1)
حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت خداوند تاكيد داشت. لذا وقتى كار پرداز او كه با سرمايه امام براى تجارت به مصر رفت و با سودى كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آوردهاى؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاى ما بودند، ماهم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله!
عليه مسلمانان همپيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اى مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزى حلال آسانتر است. (2)
حقيقت اين است كه امام(عليه السلام) درنهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمىشد و مىدانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارايى خود با نيازمندان است، حقيقتى كه ما هرگز از عمق جان بدان ايمان عملى نداشته و نداريم. امام خود درباره باغش مىفرمود: وقتى خرماها مىرسد، مىگويم ديوارها رابشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين مىگويم ده ظرف خرما كه بر سرهريك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تاوقتى ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هريك، يك مد خرما بخورند. آنگاه مىخواهم براى تمام همسايگان باغ (پيرمرد، پيرزن، مريض، كودك و هركس ديگر كه توان آمدن به باغ را نداشته،) يك مدخرما ببرند. پس مزد باغبان و كارگران و... را مىدهم و باقىمانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم مىكنم و دست آخر از محصول چهار هزار دينارى، چهارصد درهم برايم مىماند. (3)
2- ساده زيستى و همرنگى با مردم
امام همانند مردم معمولى لباس مىپوشيد و در زندگى رعايت اقتصاد را مىكرد. مىفرمود: بهترين لباس در هر زمان، لباس معمول همانزمان است. لذا (4) گاه لباس نو و گاه لباس وصله دار بر تن مىكرد. لذا وقتى سفيان ثورى به وى اعتراض مىكرد كه: پدرت على لباسى چنين گرانبهاى نمىپوشيد، فرمود: زمان على(عليه السلام) زمان فقر و اكنون زمان غنا و فراوانى است و پوشيدن آن لباس در اين زمان، لباس شهرت است و حرام... پس آستين خود را بالا زد و لباس زير راكه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زير را براى خدا و لباس نورا براى شما پوشيدهام. (5)
با اين همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمىداد، امتيازى براى وى و خانوادهاش در نظر گرفته شود. و اين ويژگى هنگام بروز بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى بيشتر بروز مىيافت. از جمله در سالى كه گندم در مدينه ناياب شد، دستور داد گندمهاى موجود در خانه را بفروشند و از همان ، نان مخلوط از آرد جو وگندم كه خوراك بقيه مردم بود، تهيه كنند و فرمود: « فان اللهيعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها و لكنىاحب ان يرانى الله قد احسنت تقدير المعيشه. » (6)
خدا مىداند كه مىتوانم به بهترين صورت نان گندم خانوادهام را تهيه كنم; اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ريزى صحيحزندگى ببيند.
3- شجاعت
امام صادق(عليه السلام) در برابر ستمگران از هر طايفه و رتبهاى به سختى مىايستاد و اين شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حق طلبانه را انجام دهد، هرچند با عكس العمل تندى رو به رو شود. لذا وقتى منصور از او پرسيد: چرا خداوند مگس را خلقكرد؟ فرمود: تا جباران را خوار كند. و به اين ترتيب منصور را متوجه قدرت الهى كرد. (7) و آنگاه كه فرماندار مدينه در حضوربنى هاشم در خطبههاى نماز به على(عليه السلام) دشنام داد، امام چنانپاسخى كوبنده داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوىخانهاش راهى شد. (8)
4- همزيستى و مدارا با مسلمانان
امام صادق(عليه السلام) شيعيان را به همزيستى با اهل سنت دعوت مىكرد تابه اين طريق هم شيعيان از جامعه اكثريت منزوى نشوند و هم بتواناحكام و اصول شيعى را با ملاطفتبه آنان منتقل كرد. از اين روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مىشد، اما اين سهل گرفتنهرگز به معناى زيرپاى گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولىدر ميان بود، حضرت هرگز تسليم نمىشد. از جمله در يكى از سفرها،امام صادق(عليه السلام) به حيره (ميان كوفه و بصره) آمد. در آنجا منصور دوانيقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود.
امام نيز ناگزير در آن مجلس حاضر شد. وقتى كه سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، يكى از حاضران آب خواست ولى به جاىآن، شراب آوردند، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بىدرنگ برخاست و مجلس را ترك كرد و فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «ملعون من جلس على مائده يشرب عليها الخمر.» (9)
ملعون است كسى كه دركنار سفرهاى بنشيند كه در آن سفره شرابنوشيده شود.
امام حتى در مجالس عمومى خليفه نيز حاضر نمىشد; زيرا حكومت راغاصب مىدانست و حاضر نبود با پاى خود بدان جا برود، زيرا بااين كار از ناحق بودن آنان، چشم پوشى مىشد و تنها زمانى كهاجبار بود به خاطر مصالح اهم به آنجا مىرفت; لذا منصور ضمننامهاى به وى نوشت: چرا تو به اطراف ما مانند ساير مردم نمىآيى؟ امام در پاسخ نوشت: نزد ما چيزى نيست كه به خاطر آن ازتو بترسيم و بياييم، نزد تو در مورد آخرتت چيزى نيست كه به آناميدوار باشيم. تو نعمتى ندارى كه بياييم و به خاطر آن به توتبريك بگوييم و آنچه كه اكنون دارى آن را بلا و عذاب نمىدانى تابياييم و تسليت بگوييم. منصور نوشت: بيا تا ما را نصيحت كنى.
امام نيز نوشت: كسى كه آخرت را بخواهد، با تو همنشين نمىشود وكسى كه دنيا را بخواهد، به خاطر دنياى خود تو را نصيحت نمىكند. (10)
5- علم امام صادق(عليه السلام) و اقدامات وى
آنچه به دوره امامتحضرت امام صادق(عليه السلام) ويژگى خاصى بخشيده،استفاده از علم بىكران امامت، تربيت دانش طلبان و بنيان گذارىفكرى و علمى مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجهاست:
الف- دانش امام.
ب- ويژگىهاى عصر آن حضرت كه منجر به حركت علمى و پايه ريزىنهضت علمى شد.
ج- اولويتها در نهضت علمى.
د- شيوهها و اهداف و نتايج اين نهضت علمى.
الف- دانش امام
شيخ مفيد مىنويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كردهاند كه بهتمام شهرها منتشر شده و كران تا كران جهان را فرا گرفته است واز احدى از علماى اهلبيت عليهم السلام اين مقدار احاديث نقلنشده استبه اين اندازه كه از آن حضرت نقل شده. اصحاب حديث،راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عددشانبه چهار هزارتن رسيده و آن قدر نشانههاى آشكار بر امامت آنحضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايرادشبهه لال كرده است. (11)
سيد مؤمن شافعى نيز مىنويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آنجاكه شمارشگر حساب ناتوان است از آن. (12)
ابوحنيفه مىگفت: من هرگز فقيهتر از جعفربن محمد نديدهام و اوحتما داناترين امت اسلامى است. (13)
حسن بن زياد مىگويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظر تو چه كسى درفقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد. روزى منصور دوانيقى به منگفت: مردم توجه زيادى به جعفربن محمد پيدا كردهاند و سيل جمعيتبه سوى او سرازير شده است. پرسشهايى دشوار آماده كن و پاسخهايش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله دشوارآماده كردم. هنگامى كه وارد مجلس شدم، ديدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من يك يك سؤال مىكردم و حضرت در جواب مىفرمود: در مورد اين مسئله، نظر شما چنين و اهل مدينه چنان است و فتواى خود را نيز مىگفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود. (14)
ب- ويژگىهاى عصر آن حضرت
عصر امام صادق(عليه السلام) همزمان با دو حكومتمروانى و عباسى بود كه انواع تضييقها و فشارها بر آن حضرت وارد مىشد، بارها او رابدون آن كه جرمى مرتكب شود، به تبعيد مىبردند. ازجمله يكبار بههمراه پدرش به شام و بار ديگر در عصر عباسى به عراق رفت. يكباردر زمان سفاح به حيره و چند بار در زمان منصور به حيره، كوفه وبغداد رفت.
با اين بيان، اين تحليل كه حكومتگران به دليل نزاعهاى خود، فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در يك فضاى آرام به تاسيسنهضت علمى پرداخت، به صورت مطلق پذيرفتنى نيست، بلكه امام باوجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هرنوع فرصتى استفاده مىكرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دليل عمده رويكرد حضرت،بسته بودن راههاى ديگر بود. چنان چه امام از ناچارى عمدا رو به تقيه مىآورد. زيرا خلفا در صدد بودند با كوچكترين بهانهاى حضرترا از سر راه خود بردارند. لذا منصور مىگفت: «هذا الشجى معترضفى الحلق»; جعفربن محمد مثل استخوانى در گلو است كه نه مىتوان فرو برد و نه مىتوان بيرون افكند. برهمين اساس خلفا در صددبودند و لو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهايت شهيدكنند. حكايت زير دليل اين مدعى است:
جعفربن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهلبيت عليهم السلام به صفوان بن يحيى گفت: آيا مىدانى با اين كه در ميان خاندان ماهيچ نام و اثرى از شيعه نبود من چگونه شيعه شدم؟... منصور دوانيقى روزى به پدرم محمدبن اشعث گفت: اى محمد! يك نفر مرد دانشمند و با هوش براى من پيدا كن كه ماموريت خطيرى به اوبتوانم واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر (دايى مرا) معرفى كرد.
منصور به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه نزد عبدالله بنحسن وجماعتى از خاندان او از جمله جعفربن محمد (امام صادق(ع» برو و به هريك مقدارى پول بده و بگو: من مردى غريب از اهلخراسان هستم كه گروهى از شيعيان شما درخراسان اين پول را دادهاند كه به شما بدهم مشروط بر اين كه چنين و چنان (قيامعليه حكومت) كنيد و ما از شما پشتيبانى مىكنيم. وقتى پول راگرفتند، بگو: چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسيد بنويسيد و به من بدهيد. ابن مهاجر به مدينه آمد و بعد از مدتى نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصور به ابن مهاجر گفت: تعريف كن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پولها را به مدينه بردم و به هريك از خاندان مبلغى دادم و قبض رسيد ازدستخط خودشان گرفتم غير از جعفربن محمد (امام صادق(ع» كه منسراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشتسرش نشستم اوتند نمازش را به پايان برد و بىآن كه من سخنى بگويم به من گفت: اى مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آنها سابقهنزديكى با دولتبنى مروان دارند و همه (براثر ظلم) نيازمندند.
من پرسيدم: منظورتان چيست؟ آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد وآنچه بين من و تو بود، بازگفت. مثل اين كه او سوميننفر ما بود.
منصور گفت:
«يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهلبيت نبوهالا وفيه محدث و انجعفر بن محمد محدثنا»
اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اين كه درميان آنها محدثى (فرشتهاى از طرف خدا كه با او تماس دارد واخبار را به او خبر مىدهد.) هست و محدث خاندان ما جعفربنمحمد(ع) است.
فرزند محمدبن اشعث مىگويد: پدرم گفت: همين (اقرار دشمن) باعثشد كه ما به تشيع روى آوريم. (15)
آرى اين همه نشان از اختناق و فشارى دارد كه مانع از هر نوعاقدام عليه حكومت وقت مىشد، لذا امام به سوى تنها راه ممكن كههمان ادامه مسير پدر بزرگوارش امام باقر(عليه السلام) بود، روى آورد و ازدر دانش و علم وارد شد.
ج- اولويتها در نهضت علمى
حال بايد توضيح داد كه دراين مسير حضرت چه چيزى محتواى ايننهضت علمى را تعيين مىكرد؟
حقيقت اين است كه جريان نفاق، خطرناكترين انحرافى است كه اززمان پيامبراكرم(ص) شروع شده و در آيات مختلفى بدان اشاره شدهاست، مانند آيات7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هرچند در زمانپيامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز يابد، اما از اولين لحظاترحلت، تمام هجمههاى منافقان به يكباره بر سر اهلبيت عليهمالسلام فرو ريخت. لذا مرحوم علامه طباطبايى مىنويسد:
هنگامى كه خلافت از اهلبيت عليهم السلام گرفته شد، مردم روى اينجريان از آنها روى گردان شدند و اهلبيت عليهم السلام در رديفاشخاص عادى بلكه به خاطر سياست دولت وقت، مطرود از جامعهشناخته شدند و در نتيجه مسلمانها از اهلبيت عليهم السلام دورافتادند و از تربيت علمى و عملى آنان محروم شدند. البته امويانبه اين هم بسنده نكردند و با نصب علماى سفارشى خود، كوشيدند ازمطرح شدن ائمهاطهار عليهم السلام از اين طريق نيز جلوگيرى كنند.چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسى كه علم و دانش قرآن نزداوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد: كسى جزعطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجيع فتوا دهد،از سوى ديگر مردم از تفسير قرآن نيز چون علم اهلبيت عليهمالسلام محروم ماندند با داستانهاى يهود و نصارى آميخته شد ونوعى فرهنگ التقاطى در گذر ايام شكل گرفت. رفته رفته كهقيامهاى شيعى اوج گرفت و گاه فضاهاى سياسى به دلايلى باز شد، دونظريه قيام مسلحانه و نهضت فرهنگى در اذهان مطرح شد. چونقيامهاى مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموى و عباسى عموما باشكست رو به رو مىشد، نهضت امام صادق(ع) به سوى حركتى علمىمىتوانستسوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن بهركود و سكوت مرگبار فرهنگى، اختلاط و التقاط مذهبى و دينى وفرهنگى نيز زدوده شود. لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج وشكوفايى فرهنگ دينى و مذهبى و پاسخگويى به شبهات و رفع التقاطشكل گرفت.
د- شيوهها و اهداف نهضت علمى و فرهنگى
1- تربيت راويان
از گذر ممنوعيت نقل احاديث در مدت زمان طولانى توسط حكام اموى،احساس نياز شديد به نقل روايات و سخن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ،اميرمومنان(عليه السلام) ، امام(عليه السلام) را وامىداشتبه تربيت راويان در ابعادمختلف آن روى آورد. لذا اينك از آن امام در هر زمينهاى روايتوجود دارد و اين است راز ناميده شدن مذهب به «جعفرى».
آرى، راويان با فراگرفتن هزاران حديث درعلومى چون تفسير، فقه،تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طب، شيمى و... سدى در برابر انحرافاتايجاد كردند. امام صادق(عليه السلام) مىفرمود: ابان بن تغلب سى هزار حديثاز من روايت كرده است. پس آن ها را از من روايت كنيد. (16)
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حديث از حضرت فرا گرفت. (17) و حسنبن علىوشا مىگفت: من در مسجد كوفه نه صد شيخ را ديدم كه همهمىگفتند: جعفربن محمد برايم چنين گفت. (18)
اين حجم گسترده از راويان در واقع، كمبود روايت از منبعبىپايان امامت را در طى دورههاى مختلف توانست جبران كند و ازاين حيث امام به موفقيت لازم دستيافت.
آرى، روايت از اين امام منحصر به شيعه نشد و اهل سنت نيزروايات فراوانى در كتب خود آوردند. ابن عقده و شيخ طوسى دركتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و ديگران آمارى دادهاند كهمجموعا راويان از امام به چهار هزار نفر مىرسند و اكثر اصولاربعماءئه از امام صادق(ع) است و همچنين اصول چهارصدگانه اساسىكتب اربعه شيعه (كافى، من لايحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار)را تشكيل دادند.
2- تربيت مبلغان و مناظره كنندگان
علاوه بر ايجاد خزائن اطلاعات (راويان) كه منابع خبرى موثق تلقىمىشدند، حضرت به ايجاد شبكهاى از شاگردان ويژه همت گمارد تا بهدومين هدف خود يعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهاترا از چهره دين بزدايند. هشام بن حكم، هشام بن سالم، قيس، مؤمنالطاق، محمدبن نعمان، حمران بن اعين و... از اين دستشاگردانمبلغ هستند. براى نمونه، مناظرهاى از صدها مناظره را با هممىخوانيم:
هشام بن سالم مىگويد: در محضر امام صادق(عليه السلام) بوديم كه مردى ازشاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه مىخواهى؟
گفت: به من گفتهاند شما داناترين مردم هستيد، مىخواهم چند سؤالبكنم. امام پرسيد: درباره چه چيز؟
گفت: در قرآن، از حروف مقطعه و از سكون و رفع و نصب و جر آن.
امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. او گفت: من مىخواهم باخودتان سخن بگويم. امام فرمود: اگر بر او پيروز شدى، بر منغلبه كردهاى! مرد شامى آن قدر از حمران سؤال كرد و جواب شنيدكه خود خسته شد و درجواب امام كه: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانايىاست. هرچه پرسيدم، جواب داد. آنگاه به توصيه امام حمران سوالىپرسيد و مرد شامى در جواب آن درمانده شد. آنگاه خطاب به حضرتگفت: در نحو و ادبيات مىخواهم با شما سخن بگويم. حضرت از ابانخواستبا او بحث كند و باز آن مرد ناتوان شد. تقاضاى مباحثه درفقه كرد كه امام زرارهبناعين را به وى معرفى كرد. در علم كلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزهبن محمد، در توحيد، هشام بن سالمو در امامت، هشام بن حكم را معرفى كردند و او مغلوب همه شد.
امام چنان خنديد كه دندان هايش معلوم شد. مرد شامى گفت: گوياخواستى به من بفهمانى در ميان شيعيانت چنين مردمى هستند. امامپاسخ داد. بلى! و در نهايت او نيز در جرگه شيعيان داخل شد. (19)
3- برخورد با انحرافات ويژه
امام علاوه بر آن دو حركت اصولى، براى رفع انحرافات ويژه نيزمىكوشيد، مانند آنچه از مرام ابوحنيفه در عراق گريبان شيعيانرا گرفته بود، يعنى مذهب قياس.
چون در عراق تعداد زيادى از شيعيان نيز زندگى مىكردند و باسنىها از حيث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آميخته بودند، لذااحتمال تاثير پذيرى از قياس وجود داشت. يعنى يك آفت درونى كهمىتوانستشيعيان را تهديدكند، لذا امام در محو مبانى مذهب قياسو استحسان تلاش كرد.
مبارزه با برداشتهاى جاهلانه و قرائتهاى سليقهاى از دين نيز درمكتب امام جايگاه ويژهاى داشت و حضرت علاوه بر حركت كلى و مسيراصلى، به صورت موردى با اين انحرافات مبارزه مىكرد. از جمله آنها حكايت معروفى است كه باهم مىخوانيم:
حضرت مردى را ديد كه قيافهاى جذاب داشت و نزد مردم به تقوامشهور بود. او دو عدد نان از دكان نانوايى دزديد و به سرعت زيرجامهاش مخفى كرد و بعد هم دو عدد انار از ميوه فروشى سرقت كردو به راه افتاد. وقتى به مريضى مستمند رسيد، آنها را به اوداد. امام صادق(ع) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه مىكنى؟ اوپاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا كردمو خدا مىفرمايد: (من جاء بالسيئه فلا يجزى الامثلها); هركس كاربدى بكند كيفر نمىبيند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف ديگر چون خدا مىفرمايد: (من جاء بالحسنه فله عشرامثالها); هركس يك كار نيك انجام دهد، برايش ده برابر ثوابهست. و من چون آن چهار چيز (دو نان و دو انار) را به فقيردادم، پس چهل حسنه دارم كه اگر چهار گناه از آن كم كنم،36حسنه برايم مىماند!
امام در برابر اين برداشت و قرائت ناصواب كه بر عدم درك واحاطه كامل به مبانى فهم آيات بنا شده بود، پاسخ داد كه (انمايتقبل الله من المتقين); خداوند كار نيك را از متقين قبولدارد. يعنى اگر اصل عمل نامشروع شد، ثوابى بر آن نمىتواندمترتب باشد.
آرى، دورى از منبع وحى و اخبار اهلبيت رسالت، سبب شد مردانىپاى به عرصه گذارند و ادعاى فضل كنند كه هرگز مبانى فكرى قرآنو دين را به خوبى نفهميدهاند و از اين روى همواره، خود وپيروانشان را به راه خطا رهنمون مىشوند. (20)
پي نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج47، ص56.
2- همان، ص59; «سبحان الله تحلفون على قوم الا تبيعونهم الابربح الدينار دينارا... ثم قال: يا مصادف! مجالدهالسيوف اهونمن طلب الحلال.»
3- وسايل الشيعه، ج16، ص 488.
4- بحارالانوار، ج47، ص 54.
5- اعيان الشيعه، ج 1، ص 660.
6- همان، ص59.
7- تهذيب الكمال، ج 5، ص 92، (يا ابا عبدالله لم خلق اللهالذباب، فقال: ليذل به الجبابره) 8- وسايل الشيعه، ج16، ص423.
9- فروع كافى، ج6، ص 268.
10- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 438.
11- ارشاد مفيد، ص 254.
12- منتهى الامال، ج 2، ص139.
13- الامام الصادق و ابوزهره، ص 224; جامع المسانيد، ص 222.
14- منتهى الامال، ج 2، ص 140.
15- اصول كافى، ج 1، ص 475.
16- رجال نجاشى، ج 1، ص 78 و79; معجم رجال الحديث، ج 1، ش 28.
17- رجال كشى، ج 1، ص386.
18- همان، ص 138 و139.
19- بحارالانوار، ج47، ص 408.
20- وسايل الشيعه، ج 2، ص57.
سيره خانوادگي امام صادق(ع)
- Details
- Created on Tuesday, 27 August 2013 12:44
- Hits: 2159
( امام صادق(ع) با آن همه مقام و بزرگي، در خانه همچون اعضاي خانواده بود.
( ايشان براي همسر خويش، شوهري مهربان و براي فرزندانش، پدري دلسوز بود.
( در كارها با اعضاي خانه مشاركت و همراهي ميكرد.
( در طول مدت حيات مباركش، كارهاي شخصياش را خودش انجام ميداد و اجازه نميفرمود كه همسر يا فرزندان، كارهاي ايشان را به عهده گيرند و بار وظايف او بر دوش آنان قرار گيرد.
( همواره براي به دست آوردن روزي حلال خانواده ميكوشيد و معتقد بود كار و تلاش براي كسب روزي، مايه حفظ آبروست.1
چند سفارش خانوادگي از امام صادق(ع)
سه ويژگي ضروري
مرد براي اداره خانواده خود به سه خصلت نياز دارد كه اگر هم بهطور طبيعي آنها را نداشته باشد، بايد خود را به تكلف در آنها وادارد: خوشرفتاري، گشادهدستي سنجيده و غيرت براي حفاظت از آنها.1
كار و تلاش براي خانواده
كسي كه براي خانواده خود تلاش كند و روزي آنها را به دست آورد، مانند كسي است كه در راه خدا جهاد ميكند.1
خوشرفتاري در خانه
نيكوكاري و حُسنخلق، خانهها را آباد ميكند و بر عمرها ميافزايد.
لزوم بزرگداشت والدين
در سيره امامان معصوم(ع)، احترام به والدين و پرهيز از رفتار نامناسب با ايشان، بسيار سفارش شده است. ابراهيم بن مهزم ميگويد: در خدمت امام صادق(ع) بودم. وقتي به خانه بازگشتم، بين من و مادرم مشاجرهاي درگرفت و من به مادرم درشتي كردم. فرداي آن روز باز به خدمت امام صادق(ع) رسيدم. حضرت فرمود: «اي پسر مهزم! اين چه رفتاري بود كه با مادرت داشتي؟ آيا نميداني رحم او، منزل سكونت تو و دامنش، گهواره آرامبخش تو و غذاي تو از شير او بود؟»1
احترام به پدر و مادر
ابراهيم بن شبيب به امام صادق(ع) گفت: پدرم چنان پير و ناتوان شده است كه او را حتي براي قضاي حاجت به سختي ميبريم. حضرت فرمود: «هرچه ميتواني به او خدمت كن؛ حتي خود، لقمه در دهانش بگذار تا در برابر آتش دوزخ در فرداي [قيامت] سپرت باشد».1